آب زنيد راه را...
امشب در اثناي دو بحث جدي که با دوشخصيت دوستداشتني داشتم...يکي با نازنينبانويام که به دلايل امنيتي از من خواستهاست نامش فاش نشود...و موضوع عروسک باربي بود و نيز ديگر بحث در يکي از گعدههاي شبانه با رفيق شفيقمان بود ، بحث موسيقي زيرزميني براي اين حضرت رفيق اعظم پيش کشيده شد و قرار بر اين شد تا بهزودي آنرا عملياتي کند...چهراکه ديشب که ترانهء محشر «گيس» را شنيد تلنگري جدي بر او وارد آمد و قوت قلبي شد تا راه استاد نامجو را ادامه دهد و آلبومش را با يک solo آغاز کند...
برنامه از اين قرار است:
بعد آنکه او کار را ارائه داد بلافاصله من آنرا بدزدم و در اينترنت منتشر کنم...بعد هردومان واويلتا سر دهيم...کمي که گذشت من براي او شماره حساب بانکي باز کنم...کار که بالا گرفت...من از تمام خبرگزاريها و دوستان خوبم در بنگاههاي خبرپراکني درخواست يک نشست دوفوريتي در باب آسيبشناسي سرقت اينترنتي راه بيندازند و در آنجا از استاد محمد نوري نيز دعوت بهعمل ميآيد تا دلايل خود بر نوآورانه بودن تکترانهء دوست عزيزم را يکي يکي برشمارند... و همانجاست که يکهو اعلام ميکنيم وزارت ارشاد پدر همهماست...و همهمان از زير شورت او بيرون آمدهايم...تکتکمان اسپرمهاي ناچيزي بودهايم که از حماءٍ مسنوناي بدين قلهء شهرت رسيدهايم و اينکه گهگاه کارهاي زيرزميني ميکنيم و ميرويم آنجا شيطنت ميکنيم و دايره تنبک دست ميگيريم...بهخاطر ايناست که دوست نداريم اين پدرجانمان زياد لوسمان کند...اينقدر هم آزادي برايمان افسردهگي ميآورد...همان شباش من به دوستان مطبوعاتچي خود زنگ ميزنم و بهتکتکشان با روايتهاي متفاوت اعلام ميکنم که بله حامد را يکعده ناشناس تهديد به مرگ کردهاند و روي در خانهاش با اسپري خوني نوشتهاند: تخم پدرمان نيستيم اگر دهنات را سرويس نکنيم...زود برو از پدر دلجويي کن...در اينحين يک عده را اجير ميکنيم که به حامد که حالا قرار است اسم هنري برايش پيدا کنم بد و بيراه و عدهاي ديگر سينه بزنند...فقط مشکل فعلي نام هنري حامد است...خودش که از گربه قرمزي بدش نميآيد...ولي من دوست دارم اين نام ، ضربآهنگ زيرزميني داشتهباشد...مثلاً «حامد دلجو» بد نيست...اصلاً براي اسم مستعار او ميتوان نظر سنجي اينترنتي راه انداخت...
اما همه اينها بهکنار ايده عروسک باربي اينجا ظهور پيدا ميکند:
ترانهء درخشان « بادمجان جان جان » که در واقع مانند غزل «تو که خود خال لبي از چه گرفتار شدي...» در جواب « من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم...» است، در جواب «ترنج» محسن نامجو است، بهصورت نوارکاستهاي کوچولو توي شکم عروسک باربي ميگذاريم: شما کافيست روي ناف عروسک فشار بدهيد...عروسک در دستگاه موسيقي سنتي بيات ، همچين «بادمجان جان جان» بخواند که گويي پدري بخواهد با آن ترنم آسماني فرزند دلبندش را خواب کند...
حاضرم اين فکر بکر را مفت و مجاني براي ترانهء «عقايد نوکانتي» در عروسکهاي دارا و سارا نيز بهاجرا درآورم...بهشرطيکه نامي از من برده نشود...چون من از آن مديران برنامه نيستم که اهل هو و جنجال باشم...قول ميدهم نشر دارينوش هم مساعدتهايي به عمل آورد و بهجاي غرلهاي ماندگار مريم حيدرزاده آلبومهاي درخشان محسن نامجو و حامد دلجو را در فصول پرفروش منتشر کند...بهشرطيکه هر دو ، پدر بزرگوارشان را فراموش نکنند.
تا نظر شما چي باشد؟
برنامه از اين قرار است:
بعد آنکه او کار را ارائه داد بلافاصله من آنرا بدزدم و در اينترنت منتشر کنم...بعد هردومان واويلتا سر دهيم...کمي که گذشت من براي او شماره حساب بانکي باز کنم...کار که بالا گرفت...من از تمام خبرگزاريها و دوستان خوبم در بنگاههاي خبرپراکني درخواست يک نشست دوفوريتي در باب آسيبشناسي سرقت اينترنتي راه بيندازند و در آنجا از استاد محمد نوري نيز دعوت بهعمل ميآيد تا دلايل خود بر نوآورانه بودن تکترانهء دوست عزيزم را يکي يکي برشمارند... و همانجاست که يکهو اعلام ميکنيم وزارت ارشاد پدر همهماست...و همهمان از زير شورت او بيرون آمدهايم...تکتکمان اسپرمهاي ناچيزي بودهايم که از حماءٍ مسنوناي بدين قلهء شهرت رسيدهايم و اينکه گهگاه کارهاي زيرزميني ميکنيم و ميرويم آنجا شيطنت ميکنيم و دايره تنبک دست ميگيريم...بهخاطر ايناست که دوست نداريم اين پدرجانمان زياد لوسمان کند...اينقدر هم آزادي برايمان افسردهگي ميآورد...همان شباش من به دوستان مطبوعاتچي خود زنگ ميزنم و بهتکتکشان با روايتهاي متفاوت اعلام ميکنم که بله حامد را يکعده ناشناس تهديد به مرگ کردهاند و روي در خانهاش با اسپري خوني نوشتهاند: تخم پدرمان نيستيم اگر دهنات را سرويس نکنيم...زود برو از پدر دلجويي کن...در اينحين يک عده را اجير ميکنيم که به حامد که حالا قرار است اسم هنري برايش پيدا کنم بد و بيراه و عدهاي ديگر سينه بزنند...فقط مشکل فعلي نام هنري حامد است...خودش که از گربه قرمزي بدش نميآيد...ولي من دوست دارم اين نام ، ضربآهنگ زيرزميني داشتهباشد...مثلاً «حامد دلجو» بد نيست...اصلاً براي اسم مستعار او ميتوان نظر سنجي اينترنتي راه انداخت...
اما همه اينها بهکنار ايده عروسک باربي اينجا ظهور پيدا ميکند:
ترانهء درخشان « بادمجان جان جان » که در واقع مانند غزل «تو که خود خال لبي از چه گرفتار شدي...» در جواب « من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم...» است، در جواب «ترنج» محسن نامجو است، بهصورت نوارکاستهاي کوچولو توي شکم عروسک باربي ميگذاريم: شما کافيست روي ناف عروسک فشار بدهيد...عروسک در دستگاه موسيقي سنتي بيات ، همچين «بادمجان جان جان» بخواند که گويي پدري بخواهد با آن ترنم آسماني فرزند دلبندش را خواب کند...
حاضرم اين فکر بکر را مفت و مجاني براي ترانهء «عقايد نوکانتي» در عروسکهاي دارا و سارا نيز بهاجرا درآورم...بهشرطيکه نامي از من برده نشود...چون من از آن مديران برنامه نيستم که اهل هو و جنجال باشم...قول ميدهم نشر دارينوش هم مساعدتهايي به عمل آورد و بهجاي غرلهاي ماندگار مريم حيدرزاده آلبومهاي درخشان محسن نامجو و حامد دلجو را در فصول پرفروش منتشر کند...بهشرطيکه هر دو ، پدر بزرگوارشان را فراموش نکنند.
تا نظر شما چي باشد؟