بي تو              

Thursday, July 5, 2007

تويي كه ...

نگار جان او را مي‌شناسي؟

من مادرش را خوب مي‌شناسم. زن خوبي‌ست. کاش او کمي بيشتر قدرش را مي‌دانست.

ديروز اين چند سطر زير را برايش نوشت. وقتي دوباره اين تصوير زني را ديد که سال‌ها پيش کودکي در آغوشش مي‌خنديد...و حالا ديگر صورتش در قاب نيست. هم‌او که اين کودک در آغوشش مي‌خندد. او حالا اين چند سطر را نوشته است. نمي‌دانست براي چي. تو مي‌داني نگار جان؟

تو مي‌فهمي‌ام...
دردي به تنم نشستي‌ام...
مي‌خندي‌ام...
نترسي‌ام...
مباد که دردت نهفته ميان خنده‌هايي‌ام...
مباد سوز نغمه‌ات به تار گيسوي بانويي‌ام...
پاشنه‌ها از بام کاه‌گلي آويختي‌ام...
در هوا تابشان دادي‌ام...
و من هر دم به دمپايي‌هاي سبز گل‌برجسته خيره ماندي‌ام...
کي اوفتي‌ام...
تو مي‌فهمي‌ام...
شوري شدي ميان صداي شادي‌ام...
تو جملهء پاياني‌ام...
جانم-اي‌ام...
جانمي‌ام...
.
.
.
حُسن ختام
.
.
.
تقريباً‌ اين يکي دو روز خودم را متعهد کردم تا به لطف دوستي دوسه آلبوم احتمالاً (؟) نشنيده از محسن نامحو را هم بشنوم تا اين‌قدر با نامردي درباره‌اش نظر نداده باشم...

اما شرمنده تمام کاسه‌کوزه‌ها را هربار يک عدد جوان به نام جيم موريسون به هم مي‌ريخت...نظم...آنارشيسم...سايکودليک...سياست...هرکوفتي خواستيد در ترانه‌هاي او هست...اما هيچ‌كدام نيست...فقط يک عدد جيم موريسون است...درقالب گروهي به‌نام د دورز...همان‌طور كه هيچ‌گاه نمي‌گوييم: كرت كوبه‌ين و مدام مي‌گوييم:‌نيروانا...آن‌هم با حروف درشت...جيم موريسون هم همان د دورز است...اما در ايران محسن نامجو نبايد برود و به‌جاي‌اش نام گروه‌اش بنشيند ،‌ احتمالاً...فردي مركوري با آن‌همه جاه‌طلبي باز يک كويين‌اي بود...بي‌خيال به ما چه...

آيا به‌نظر شما ساختار شکني يعني ژانگولربازي با لحن موسيقايي؟...هيچ اشکلي ندارد...آقاي شاعر/آهنگساز/خواننده ، از معنا تهي مي‌کني؟...باز هم اشکلي ندارد...اما ديگر چه‌را آقاي خواننده توقع داري با آن واژگان گل‌درشت‌ات تلقي سياسي-اجتماعي هم داشته باشيم؟...يعني منظور خاصي نداشته‌اي؟...خب اجازه مي‌دهي هستي ما آلت خورده را بخوانيم: هستي جون‌هم کير خورده...بله؟...
مي‌دانيد مشکل آقایِ خواننده نيست...همه‌مان دوست داريم ديده شويم...خب...
والبته در جوامع باز و دموکراتيک‌اي مثل ايران که تنها چيزي‌که ارزش سخن ندارد آموزش فرهنگي‌ست کس‌شعر خيلي جذاب است...
متأسفانه کارهاي آقاي خواننده هم مثل نويسنده‌هايي که گه‌گاه مثل توپ مي‌ترکند اساس کارش بر ايده‌ اوليه‌ست...و الباقي فقط فيگور توجه به فورم است حتا...
بگذريم حال من يکي هم از اين نامجو کردن‌هاي مکرر به‌هم خورد...تمام حرف‌هاي حساب را آقا توکاي همشه مقدس زده است... فحش‌اش را خورد...و البته با اين چند يادداشت بايد ديگر خوب محک زده باشد که تا وقتي علف خوب هست، گوسفندچراني هم سنت حسنه‌اي‌ست در ايران عزيز ما...
تا علف هست زندگي بايد کرد...
بع بع بع...

ول کن بابا...زياد هم درست نيست با کله گنده‌ها چپ بيوفتي:

اين‌هم قبر موريسون در پرلاشز فرانسه...
.
.
.