بي تو              

Saturday, June 30, 2007

سکس آزاد با چارپايي به‌نام مرد يا گه نخور اين اسمش خيانت نيست

مي‌‌داني نگار جان؟

من هميشه به شور و شعور تو احترام زيادي گذاشته‌ام...و چه‌قدر براي حرف‌هاي تو ارزش مي‌گذارم...چون تو نه ادا داري و نه بي‌خودي شلوغ مي‌کني...براي همين‌هاست که اولين مخاطب نوشته‌هاي من بوده‌اي...براي همين بوده‌است و هروبلاگ‌اي که مي‌ساختم تو اولين ميهمانش بودي...خودت مي‌داني من اهل ادا و تعارف و compliment بي‌خودي نيستم...اتفاقاً‌ اول آشنايي‌مان هم با يک بي‌رحمي از سوي من شروع شد...تو گفتي که داستاني از من راجع به يک راوي که جلق مي‌زد چه‌طور بيمارت کرد و گلايه داشتي و من چه به تو پاسخ دادم...من بارها به تو گفته بودم که چه جوابي هميشه به جماعت زنان داشته‌ام و دوست ندارم لحن صدايم را برايشان تغيير دهم...اگر آنها طاقت فحش مردانه را ندارند پس نبايد ديگر طلب مردانه‌اي هم داشته باشند...همه‌چيز درهم است...و هميشه از خود مفهوم انسانيت گفته‌ام و نوشته‌ام و هميشه اولويت خود آدميت بوده‌است نه جنسيت...يادت هست؟...نگار جان...اما خودت ببين چرا هميشه دردي از دست تفكرات اين جماعت نسوان ( فمي-نيست) كشيده‌ام که در همه‌چيز مي‌خواهند برابر باشند ولي از فحش خوردن و شعور نه ، حساب‌شان بايد سوا باشد...و اين هميشه بدجور مرا آتش مي‌زند...بزرگترين اولويت‌شان هم رفتن به استاديوم فوتبال بوده‌است...خودت اينرا دقيق بخوان...حالا دوست دارم ببينم آن سبيل طلاي جيگر بَلا و يا آن خورشيد تابان خانوم چه شِکري دارند بخورند...آيا آن بلوطک ناناز که از روش‌هاي نوين سکس با پارتنر محترم توضيح مي‌دهد و يا کورش علياني که بابت نوشته‌اي از مجيد زهري عليه آزاده خانوم بدجوري زنجير زامپانو پاره کرد، باز هم جوابي دارند و يا اينکه سکوت موذيانه را ترجيح مي‌دهند؟

شايد من که اينقدر از اين گه‌کاريها آتش مي‌گيرم براي گوگرد زياد توي کله‌ام است که با هر اصطکاک خفيفي مشتعل مي‌شوم...شايد؟...

حوصله اين وبلاگهاي الاف را هم ندارم که بگردم و لينکها را دربياورم...خودت با يک حساب سردستي و حافظهء قوي که از تو سراغ دارم مي‌فهمي کدامها را مي‌گويم.