بي تو              

Tuesday, June 26, 2007

بدون هيچ عنواني

بيماري چشمي گرفته‌ام. و به توصيه دوستي که درد مرا چند وقت پيش گرفته بود، بايد چند وقتي به چشمانم استراحت مطلق بدهم. اما مگر مي‌توان از چشم، چشم پوشيد؟ از عوارض اين بيماري سرگيجه شديد ،‌ درد شديد در ناحيه چشمان ، تاري شديد ديد و حالت تهوع...
از همه اينها که بگذريم سخن از عود شديد افسردگي خوشتر است.خلاصه اين چند روزه ديوانه‌وار به موسيقي عنوان‌بندي فيلم «مرد سوم» گوش مي‌‌دهم.
کمي سبکم مي‌‌کند،‌فقط کمي. شايد براي خاطره خوشي باشد که از ديدن فيلمش به همراه پدرم دارم.
هان اين «جي‌جي دي.آگوستينو» هم اينروزها خيلي به دادم رسيده است.ديشب همينطور مثل قهرمان فيلم از نفس افتاده هوس کردم بروم مجلس ختم پدر رئيس محترم تئاتر شهر.از دوستان سابق. يک لحظه فکر کردم حالت بزمجه‌ها را پيدا کرده‌ام. واقعاً آنطور که مثل غربتي‌ها توي مسجد نشسته بودم از خودم چندشم شد. حاج محمد را که دم در مسجد ديدم سرسلامتي دادم و او ‌همان لبخندهاي هميشگي را تحويل داد. مانده بودم چه غلطي کنم. از گوشه کنار مسجد آشناياني مي‌ديدم، اما طاقت نياوردم زود زدم بيرون تا بروم پاتوغ هميشگي پيش دوستان.
.
.
.
سيتارنوازي آنتون کاراس سازنده و نوازنده عنوان‌بندي مرد سوم


.
.
.
کو معجزه که مرا از اينهمه خستگي برهاند؟ دردها بايد در سينه بميرند. همين و بس.
.
.
.
To be continued
.
.
.