Fu[Beeeeeep]k You
ساعتها نشستم به اين خبر و عکس نگاه کردم و مثل ديوانهها گريستم...چون عاقلان را با گريستن کاري نيست...آنان خيلي راحت حکم مرگ کسي را صادر ميکنند...بهراحتي متولی ِزندهگی ِکسي ديگر ميشوند...زندهگی ِديگران به تخمشان هم نيست...با کودکان مانند يک تکه سنگ بر سر راه برخورد ميکنند...اگر ببينندش که با پا لگدش ميزنند...اگر نبينند که يا لگد ميشوند و يا بياعتنا از رويشان ميگذرند...
نميدانم اين بشر ِلجن به کجا دارد ميرود؟...به کجا؟...به کجا؟...
.
.
.
هيچ حال خوبي ندارم...پس لطفاً عکسهایِ زير را بههمراه شرحشان نيز ببينيد که گنجينهايست از انسانيت...در طي بيشاز نيمقرن درس انسانسازي...به تمام کسانيکه هنوز با وقاحت در حال مالهکشي و سفيدسازي هستند ، خيلي خيلي تبريک ميگويم:
هان اي دل + عبرتبين
.
.
.
نام اين سخنان را پوليتيک...خوارکسدهبازي...کياظ-اي...تدبير...درايت...استفاده از فرصت پيشآمده...کسخل پنداشتن مخاطباي که خوب ميداند : مگر تهيهکننده مرض دارد سودي از اين پديدهیِ قرن نبرد؟...و يا هرچيز ديگر که دوست داشتيد ، بگذاريد تا در پردههایِ ديگر اين بازي ، شاهد شاهدبازيهای ِديگري باشيم...
بدا به سعادت زهرا امير ابراهيمي که مانند ايشان يک زبلخان ندارد تا حساب بانکي بابت تمام چشمچرانيها-مان به زندهگی ِخصوصياش باز کند (و اگر هم پنداشتيم که او نبود ، خيلي خوشحال شديم که قوهیِ تخيلمان را تقويت کرد و فکر کرديم خود اوست)...بدا بهحال او چون زبلخاناي ندارد تا بابت پرداخت غرامت همهیِ آن خسارتهایِ روحي و رواني که با ديدن سيديهایِ منتسب به او ، بر او و خانوادهاش وارد آورديم حسابي بانکي باز کند...حساباي چون paypal که نياز به ماندهحساب و موجودي اوليه ندارد و تمام دنيا را هم دربر ميگيرد...و با اينکارمان او را منتپذير خودمان کنيم و هرچهقدر کرَممان هست ــ در وجه حامل ــ بپردازيم...باور کنيد نياز به هيچگونه تحقيقاي هم ندارد...مگر تحقيق کردن فقط در حد درستي و نادرستی ِ شماره حساب بانکيست؟...ذهنمان را نبايد زياد درگير کنيم...اصل نيت پاکمان است که خدا خودش قبول خواهد کرد...از ما برکت از او حرکت...تا بهوقتاش دهناي از اين تهيهکننده (دشمن مجازي) بگايد و حالي هم به برادران ارشادي بدهد...
كاش زهرا امير ابراهيمي بهجایِ نمايشگاه عکس...يک کليپ با ايشان تدارک ميديد با اين داستان:
زني که تا ديروز فاسقي داشته است ،يکهو متحول ميشود آنهم بابت عشق پاک و آسماني درست همانند فيلم مغربي با بازیِ درخشان رضا فاضلي و شهناز تهراني و بههمراهی ِ موسيقی ِتأثيرگذار بدنام فريدون فروغي و بازخوانی ِ آن با صدایِ ايشان ...
اکون نقطهیِ اوج و گرهگشایی ِ اين کليپ را با هم بازخواني ميکنيم:
در صحن آينهیِ حرم رضا او متوسل ضامن آهو شدهاست و از او وساطت برایِ غفران ميخواهد...و تا او پایِ «نامهیِ رضايت ولي» را براياش امضاء نزند از آنجا نخواهد رفت...آب تربت هم ريخته است...در پايان با صدایِ رعدآسایِ «فُزتُ»گونهیِ «هو-هو»منشانهیِ صوفيوش ايشان و احضار روح مرحوم سيد بارت ، قهرمان داستان رستگار ميشود، به گونهايکه گويي شلنگ ال.اس.دي از ماتحت به ما تنقيه شود...نوري شديد از منبع کممصرف چَل ، همهجا را فراميگيرد و بدون هيچگونه توضيحاي تنها چيزي که در پايان بر زمينهیِ سفيد ، پاک و مبرّا از هرگونه اتهام احتمالي خواهيم ديد:
شماره حساب بانکی ِايشان در جنب شماره حساب بانکي زهرا امير ابراهيمي حک ميشود .
.
.
.
شرح ماجرا