بدون ذکر نام
آقایِ دوکتور با فندک بازي ميکرد...به قد و قوارهاش خيره مانده بود...تق روشن ميکرد و فوت ميکرد و از خاموش نشدناش لبخندي تهيمغر ميزد...دوست ندارم با دادن صفتي به آقایِ دوکتور در ذهن شما پيشداوري ايجاد کنم...اما راستاش از اينکه تازگيها هم خيليها مدعي هستند بدون پيشداوري داستاني را مينويسند هم يک دروغ خبيثانه ميدانم...بالاخره نگاه و قضاوت نويسنده که نميشود درکار پيدا نشود...بگذريم...آقایِ دوکتور ما قرار نيست مانند اين شوخينويسيهایِ تکراري مانند يک بابايي ، که از ديگري قاپ ميزند ، ناماش را نميآورم چون ممکن است فکر کنيد دارم ادایِ آدمهایِ مغرور را درميآورم و سند و بنچاق هرچيزي را به نام خودم ميزنم فکر کنيد منظورم خودم هستم...نه...مثل اين وبلاگنويسها دوست ندارم يک شوخی ِ خودمان را تعميم بدهم به نام طنز و بچپانماش تویِ سايت ضعيف و مزهکاي مانند بيخيال اسماش نيارم بهتر است...ولي خدايي تازهگيها اسم هر شوخی ِکوچهبازاري و دمدستي و بازي کرده با تصاوير دمدستي شده شاهکار طنز...هر نوع حاضر جواباي شده طنز ناب...نه راستاش همين حالا هم که خير سر-ام دارم داستان آقایِ دوکتور را مينويسم ميخواهم ، داستان-تفکر بشود و تحليلهایِ خودم را در آن بگنجانم...ارث پدرم که نيست...خب بگذار تویِ داستان هم بيايد...بله...آقایِ دوکتور تا چند لحظه پيش داشت فندک ميزد که من وارد اتاق شدم و خودش را جمع و جور کرد...
سلام آقایِ دوکتور...
آخ ببخشيد...چون حوصله ندارم زياد بيماريام را لابهلایِ ديالوگهايام باز کنم...بگذاريد همينجا يک پرانتز باز کنم و به شما بگويم دقيقاً دچار چه معضلي شدهام...من از ديشب تا حالا يبوست گرفتهام... و هرچه بيزاکوديل هم ميخورم افاقهاي نميکند...پس اگر از خلال گفتوگویِ من با آقایِ دوکتور متوجه شديد که آنفولانزایِ چچني گرفتهام زياد باور نکنيد ، اين از همان دروغهایِ شاخدار راويان اخبار است...که شيعه و سني هم نميشناسد و خودش را سينهخيز تا روايات پستمدرن کشانده است...
سلام آقایِ دوکتور...
بنده هم عرض کردم سلام...
معذرت ميخوام...با کسي ديگه مشغول حرف بودم نشنيدم.
بفرماييد...
آقایِ دوکتور تمام تنام درد ميکنه...( مثلاً ادب اجازه نميدهد که بگويم اين درد منتشر شده بهخاطر زورهایِ متواتريست که در مستراح به مقعد وارد آمدهاست)
اجازه بديد...
هان همينجاست که من حسابي گر گرفتم...يعني جان شما نباشد جان خودم...دفترچهاش را که جلو کشيد و کنار فندکاش گذاشت فهميدم داستان از چه قرار است...چه داستاني؟...حالا خودتان متوجه ميشويد:
خب بفرماييد...
عرض کردم...
خب دوباره بفرماييد...
عرض کردم تمام تنام درد ميکنه آقایِ دوکتور...
گفتيد از کي تا حالا اينطور شدهايد؟
از ديروز عصر...
قبلاش چي خورده بوديد؟
آقایِ دوکتور نميخوايد فشارمُ بگيريد؟
مگه فشارتون بالاست؟
من نميدونم...شما بايد تشخيص بديد...
پس چهرا ميگيد فشار منُ بگيريد؟
خب بايد فشار منُ بگيريد که تشخيص بديد دارم يا ندارم؟
چيُ ؟
همين فشار ديگه؟
حالا زياد رویِ دفترچهیِ آقایِ دوکتور خيز برنداريد چون ممکن است متوجه شود و سه بشود...فکر ميکنيد چهکار ميکند؟...با کاغذهاش موشک درست ميکند؟...نهخير...نقاشي ميکشد؟...نهخير...بگذاريد با هم از اين حس تعليق کمال لذت را ببريم...
کدوم فشار؟
همين فشار من...
مگه فشار داريد؟
نه آقایِ دوکتور فقط تمام تنام درد ميکنه...
زبونتونُ در بياريد؟
آ...
بازتر...
آآآآآآآآ
بازتر؟
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
بازتر؟
آيایِ دايتار ما کا ساسار نيسيم؟
چي ميگيد؟
آقایِ دوکتر من که سوسمار نيستم که دهنام سيصد درجه باز بشه؟...اين فک ديوث تا يهحد جا داره...
بله...گوشتونُ ببينم...
گوشام درد نميکنه...
به تو مربوط نيست.
بله؟
با شما نيستم...
با کي هستيد؟
عرض کردم با شما نيستم...نه با تو نيستم...با بيمارم بودم.
با بنده هستيد؟
نه
چهرا تاحالا متوجه نشدم هندزفري تویِ گوش دارد؟...من چهقدر بابت اين دردم در عالم خودم بودم...البته شمایِ مخاطب هم حسابي حواسام را پرت کرديدها؟...نگران دفترچه هم نباشيد بهموقعاش ميفهميد...
آقایِ دوکتور تمام تنام درد ميکنه...
تب هم داريد؟
نه...يعني داغ که نيستم...درجه نميذاريد؟
خداحافظ...
بله؟
نه لازم نيست...
درجه لازم نيست؟
نه لازم هست...
چي؟
با شما نيستم.
بله هنوز با اونايد؟
خداحافظ.
يعني ميميرم؟
فکر نکنم...
با من که نبوديد؟
با شما بودم.
با من؟
بله...
يعني ممکنه از اين درد بميرم؟
درست حدس زده بوديد...شما آنفولانزا داريد...تو اين فصل خيلي شايعه...يه چندتا قرص مينويسم که يکيشُ سه وعده بين غذا ميخوريد...دو تا آمپول هم داريد که يکيشُ همين الان تو سرُم تزريق ميکنيد...اون دومي هم فردا همين موقع تو وريد ميزنيد... تا حالا سابقهیِ آنفلوانزا هم تو خانوادهتون بوده؟
زياد...تا دلتون بخواد...
ريزش مو چهطور؟
ريزش مو...يه کم...
اين کف سر-ام که ميبينيد خالي شده بهخاطر اعصابه آقایِ دوکتور...
اعصابتون هم خرابه؟
خيلي...
الان دلام ميخواست خرخرهاش را بجوم...
خب اينکه خوب نيست...خوابتون چهطوره؟
خراب...افتضاح...
کار-تون چيه؟
غاز ميچرونم...آقایِ دوکتور
ببينم راسته که ميگن تخم شترمرغ گرونه؟
راستاش تو بازارش نيستم...
چهقدر سرمايه ميخواد؟
والا نميدونم...اما يه دوست دارم که اون يه دوست داره که دوستاش يه آشنا داره که اون آشنا ميتونه بهتون راهنمايي کنه که چهطور با يه دوست آشنا بشيد و به اين صنعت واردتون کنه...
جدي؟...يعني الان ديگه شترمرغداري صنعت شده؟
بله...شک نکنيد...
پس لطف کنيد يهبار ديگه اون جملهیِ پيچدرپيچ خودتونُ بگيد...تا يادداشت کنم.
چشم...از کجاش ننوشتيد؟
از «يه آشنا داره که اون آشنا...»
آهان...« ...ميتونه بهتون راهنمايي کنه که ...»
صبر کنيد از اول بگيد...ببخشيد...
از کجاش؟...از همين «يه آشنا» خوبه؟
نه از اول...
آهان يعني برم از در بيرون و دوباره با هم اين گفتوگوها رو شروع کنيم؟
نه بابا چهقدر خنگيد...همين جملهیِ پيچ در پيچ فقط...
اي بابا از بس گفتيد که من هم يادم رفت...ميخوايد مضمونشُ بگم؟
نه بابا...مضمون فايده نداره...هر متناي اين قابليتُداره که هزاران تفسير ازش ارائه کرد...نه...من اصل متنُ ميخوام...
آخه آقایِ دوکتور اصل همون متن هم که اولاش تو ذهن من اينطور دقيق و شسته رفته نبود...به مجرد اينکه شفاهي شد کلي تغيير کرد...
خيلي خب...مشکلي ديگه نداريد تا من بنويسم؟
نه آقایِ دوکتور...فقط زنام خيلي بدقلقي ميکنه...
يعني چي...
يعني همهش بهم ميگه برو کلاه گيس سرت بذار...
زناتُ دوست داري؟
نه آقایِ دوکتور
چهرا؟
ببخشيد رو-م نميشه بگم...
راحت باشيد
زنام يهکم قوز داره...
مگه چندسالشه؟
جوونه...يه مشکل خداداديه...
آهان خدا ايشالا شفاشون بده... برديدشون جمکران ؟
بيمارستان جماران؟...مگه اونجا واسه قلب نيست؟
نه...جمکران...
کجاست بيمارستاناش؟
جمکران...تو قم ...تا حالا نرفتيد؟
هان...برایِ چي؟
برایِ شفا...
مگه قوز هم شفا داره؟
بله که داره...
نميدونستم تو تعرفههایِ شفا جديداً قوز هم وارد شده...
خيلي وقته ...
چند ماهه؟
يه چند ماهاي هست...فقط يهکم قيمت بالارفته...
قيمت چي؟
قسمت تمبر...
تمبر چي؟
آخه نامههايي که به چاه جمکران ميندازيد بايد تمبر مخصوص داشته باشه...
اي بابا ما که شنيده بوديم قراره به زودي بهجا نامه ، اي-ميلاي بشه که؟...بدتر شد؟
اي بابا...سنت بايد هميشه حسنه بمونه...
پس اين تمبر ديگه چه صيغهايه؟
خب ديگه...بروکراسي همهجا هست...
حالا تمبرش چه قيمتي هست؟
يه مشکل ديگه هست...
ديگه چي؟
تمبرش بايد مخصوص باشه
تمبر چي بايد باشه؟
تمبر رضا زاده...اونيکه رو گرمکناش نوشته يا ابالفضل...ديديد؟
بله بله...ببينم حالا اگه علي دايي باشه قبول نيست؟
نه...فقط رضا زاده...تمبر رضا زاده هم که الان ميدونيد خيلي ناياب شده و بازار سياهيه...
لابد همهش هم بهخاطر اين تعرفهیِ جديد شفاست؟
بله ديگه...
خب ممنون آقایِ دوکتور...فکر کنم مشکلام حل شد...
خب خدا رو شکر...
اول بفرماييد ببينم دستشوييتون کجاست؟
خيلي دلتان ميخواست بفهميد تویِ آن دفترچه چه اتفاقاتي ميافتاد؟...
زرنگيد؟...خودتان برويد کشف کنيد...شما که در تأويل و تفسير يدطولايي داشتيد؟
سلام آقایِ دوکتور...
آخ ببخشيد...چون حوصله ندارم زياد بيماريام را لابهلایِ ديالوگهايام باز کنم...بگذاريد همينجا يک پرانتز باز کنم و به شما بگويم دقيقاً دچار چه معضلي شدهام...من از ديشب تا حالا يبوست گرفتهام... و هرچه بيزاکوديل هم ميخورم افاقهاي نميکند...پس اگر از خلال گفتوگویِ من با آقایِ دوکتور متوجه شديد که آنفولانزایِ چچني گرفتهام زياد باور نکنيد ، اين از همان دروغهایِ شاخدار راويان اخبار است...که شيعه و سني هم نميشناسد و خودش را سينهخيز تا روايات پستمدرن کشانده است...
سلام آقایِ دوکتور...
بنده هم عرض کردم سلام...
معذرت ميخوام...با کسي ديگه مشغول حرف بودم نشنيدم.
بفرماييد...
آقایِ دوکتور تمام تنام درد ميکنه...( مثلاً ادب اجازه نميدهد که بگويم اين درد منتشر شده بهخاطر زورهایِ متواتريست که در مستراح به مقعد وارد آمدهاست)
اجازه بديد...
هان همينجاست که من حسابي گر گرفتم...يعني جان شما نباشد جان خودم...دفترچهاش را که جلو کشيد و کنار فندکاش گذاشت فهميدم داستان از چه قرار است...چه داستاني؟...حالا خودتان متوجه ميشويد:
خب بفرماييد...
عرض کردم...
خب دوباره بفرماييد...
عرض کردم تمام تنام درد ميکنه آقایِ دوکتور...
گفتيد از کي تا حالا اينطور شدهايد؟
از ديروز عصر...
قبلاش چي خورده بوديد؟
آقایِ دوکتور نميخوايد فشارمُ بگيريد؟
مگه فشارتون بالاست؟
من نميدونم...شما بايد تشخيص بديد...
پس چهرا ميگيد فشار منُ بگيريد؟
خب بايد فشار منُ بگيريد که تشخيص بديد دارم يا ندارم؟
چيُ ؟
همين فشار ديگه؟
حالا زياد رویِ دفترچهیِ آقایِ دوکتور خيز برنداريد چون ممکن است متوجه شود و سه بشود...فکر ميکنيد چهکار ميکند؟...با کاغذهاش موشک درست ميکند؟...نهخير...نقاشي ميکشد؟...نهخير...بگذاريد با هم از اين حس تعليق کمال لذت را ببريم...
کدوم فشار؟
همين فشار من...
مگه فشار داريد؟
نه آقایِ دوکتور فقط تمام تنام درد ميکنه...
زبونتونُ در بياريد؟
آ...
بازتر...
آآآآآآآآ
بازتر؟
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
بازتر؟
آيایِ دايتار ما کا ساسار نيسيم؟
چي ميگيد؟
آقایِ دوکتر من که سوسمار نيستم که دهنام سيصد درجه باز بشه؟...اين فک ديوث تا يهحد جا داره...
بله...گوشتونُ ببينم...
گوشام درد نميکنه...
به تو مربوط نيست.
بله؟
با شما نيستم...
با کي هستيد؟
عرض کردم با شما نيستم...نه با تو نيستم...با بيمارم بودم.
با بنده هستيد؟
نه
چهرا تاحالا متوجه نشدم هندزفري تویِ گوش دارد؟...من چهقدر بابت اين دردم در عالم خودم بودم...البته شمایِ مخاطب هم حسابي حواسام را پرت کرديدها؟...نگران دفترچه هم نباشيد بهموقعاش ميفهميد...
آقایِ دوکتور تمام تنام درد ميکنه...
تب هم داريد؟
نه...يعني داغ که نيستم...درجه نميذاريد؟
خداحافظ...
بله؟
نه لازم نيست...
درجه لازم نيست؟
نه لازم هست...
چي؟
با شما نيستم.
بله هنوز با اونايد؟
خداحافظ.
يعني ميميرم؟
فکر نکنم...
با من که نبوديد؟
با شما بودم.
با من؟
بله...
يعني ممکنه از اين درد بميرم؟
درست حدس زده بوديد...شما آنفولانزا داريد...تو اين فصل خيلي شايعه...يه چندتا قرص مينويسم که يکيشُ سه وعده بين غذا ميخوريد...دو تا آمپول هم داريد که يکيشُ همين الان تو سرُم تزريق ميکنيد...اون دومي هم فردا همين موقع تو وريد ميزنيد... تا حالا سابقهیِ آنفلوانزا هم تو خانوادهتون بوده؟
زياد...تا دلتون بخواد...
ريزش مو چهطور؟
ريزش مو...يه کم...
اين کف سر-ام که ميبينيد خالي شده بهخاطر اعصابه آقایِ دوکتور...
اعصابتون هم خرابه؟
خيلي...
الان دلام ميخواست خرخرهاش را بجوم...
خب اينکه خوب نيست...خوابتون چهطوره؟
خراب...افتضاح...
کار-تون چيه؟
غاز ميچرونم...آقایِ دوکتور
ببينم راسته که ميگن تخم شترمرغ گرونه؟
راستاش تو بازارش نيستم...
چهقدر سرمايه ميخواد؟
والا نميدونم...اما يه دوست دارم که اون يه دوست داره که دوستاش يه آشنا داره که اون آشنا ميتونه بهتون راهنمايي کنه که چهطور با يه دوست آشنا بشيد و به اين صنعت واردتون کنه...
جدي؟...يعني الان ديگه شترمرغداري صنعت شده؟
بله...شک نکنيد...
پس لطف کنيد يهبار ديگه اون جملهیِ پيچدرپيچ خودتونُ بگيد...تا يادداشت کنم.
چشم...از کجاش ننوشتيد؟
از «يه آشنا داره که اون آشنا...»
آهان...« ...ميتونه بهتون راهنمايي کنه که ...»
صبر کنيد از اول بگيد...ببخشيد...
از کجاش؟...از همين «يه آشنا» خوبه؟
نه از اول...
آهان يعني برم از در بيرون و دوباره با هم اين گفتوگوها رو شروع کنيم؟
نه بابا چهقدر خنگيد...همين جملهیِ پيچ در پيچ فقط...
اي بابا از بس گفتيد که من هم يادم رفت...ميخوايد مضمونشُ بگم؟
نه بابا...مضمون فايده نداره...هر متناي اين قابليتُداره که هزاران تفسير ازش ارائه کرد...نه...من اصل متنُ ميخوام...
آخه آقایِ دوکتور اصل همون متن هم که اولاش تو ذهن من اينطور دقيق و شسته رفته نبود...به مجرد اينکه شفاهي شد کلي تغيير کرد...
خيلي خب...مشکلي ديگه نداريد تا من بنويسم؟
نه آقایِ دوکتور...فقط زنام خيلي بدقلقي ميکنه...
يعني چي...
يعني همهش بهم ميگه برو کلاه گيس سرت بذار...
زناتُ دوست داري؟
نه آقایِ دوکتور
چهرا؟
ببخشيد رو-م نميشه بگم...
راحت باشيد
زنام يهکم قوز داره...
مگه چندسالشه؟
جوونه...يه مشکل خداداديه...
آهان خدا ايشالا شفاشون بده... برديدشون جمکران ؟
بيمارستان جماران؟...مگه اونجا واسه قلب نيست؟
نه...جمکران...
کجاست بيمارستاناش؟
جمکران...تو قم ...تا حالا نرفتيد؟
هان...برایِ چي؟
برایِ شفا...
مگه قوز هم شفا داره؟
بله که داره...
نميدونستم تو تعرفههایِ شفا جديداً قوز هم وارد شده...
خيلي وقته ...
چند ماهه؟
يه چند ماهاي هست...فقط يهکم قيمت بالارفته...
قيمت چي؟
قسمت تمبر...
تمبر چي؟
آخه نامههايي که به چاه جمکران ميندازيد بايد تمبر مخصوص داشته باشه...
اي بابا ما که شنيده بوديم قراره به زودي بهجا نامه ، اي-ميلاي بشه که؟...بدتر شد؟
اي بابا...سنت بايد هميشه حسنه بمونه...
پس اين تمبر ديگه چه صيغهايه؟
خب ديگه...بروکراسي همهجا هست...
حالا تمبرش چه قيمتي هست؟
يه مشکل ديگه هست...
ديگه چي؟
تمبرش بايد مخصوص باشه
تمبر چي بايد باشه؟
تمبر رضا زاده...اونيکه رو گرمکناش نوشته يا ابالفضل...ديديد؟
بله بله...ببينم حالا اگه علي دايي باشه قبول نيست؟
نه...فقط رضا زاده...تمبر رضا زاده هم که الان ميدونيد خيلي ناياب شده و بازار سياهيه...
لابد همهش هم بهخاطر اين تعرفهیِ جديد شفاست؟
بله ديگه...
خب ممنون آقایِ دوکتور...فکر کنم مشکلام حل شد...
خب خدا رو شکر...
اول بفرماييد ببينم دستشوييتون کجاست؟
خيلي دلتان ميخواست بفهميد تویِ آن دفترچه چه اتفاقاتي ميافتاد؟...
زرنگيد؟...خودتان برويد کشف کنيد...شما که در تأويل و تفسير يدطولايي داشتيد؟