مرجعيّت جمهویِ اسلامي
انقدر اكبر سردوزامي حرفاش را خوب و درست زدهاست كه حيفات ميآيد تا كسان ديگري نيز مانند تو كيف نبرند...پس كُپياش ميكنم اينجا:
مرجعیّت ادبی از این سفت و سختتر کی وجود داشت؟
مدتی است که در بین جملههای ایرانیها میخوانم که در این دوره مرجعیّت ادبی وجود ندارد. اما مرجعیّت ادبی یا ادبیات را محدود کردن به یک گلشیری، یک آل احمد، یک هدایت، از آن حرفهاست. تغییر فضای ادبیی این دوره را با حذف مرجعیّت هدایت و آل احمد و گلشیری دیدن، بدون رودرواسی نان به نرخ روز خوردن است. امروزه مرجعیّت ادبی سفت و سختتر و گستردهتر و ویرانکنندهتر از دوران هدایت و آل احمد و گلشیری است. امروزه مرجعیّت ادبیات هم زیر چتر جمهوری اسلامی است. (قابل توجه کسانی که ادبیات برایشان جدا از سیاست است). برای فهمیدن این که ادبیات همان قدر سیاسی است که هر چیز دیگری کافی است فقط به تیراژ کتابهای سیمین دانشور نگاه کنید. (کلاشها و قالتاقها این جملهی مرا به حسادت تعبیر میکنند و به «خرخره جویدن». من دارم از یک واقعیت عین روز روشن حرف میزنم). فقط به حذف روزنامهها نگاه کنید. فقط به حذف همین نویسندگان اتفاقاً مسلمان روزنامههای ایران نگاه کنید. به حذف روزنامهی شرق و تبدیلش به روزنامهی شرق دیگر با نویسندگان و روزنامهنگارهای دیگر. فقط به لیست نویسندگان و روزنامهنگاران جوان روزنامهی اعتماد نگاه کنید. به محض این که چندتا از همین روزنامهنگارهایی که نه تنها چپ ِ دههی چهل نیستند که اتفاقاً طبق قوانین جمهوری اسلامی مینویسند، میآیند جایی برای خودشان پیدا کنند به پس رانده میشوند، به کجا؟ و گم میشوند در کجا؟
من روشن حرف میزنم.
من رُک حرف میزنم.
سالهاست که حرفهای بیشتر نویسندگان و روزنامهنگارها همان حرفهایی است که باید از صافیی جمهوری اسلامی بگذرد. نویسندگان خارج از کشور هم، دست کم آنها که سیاستمدارند و میدانند که کتابشان باید توی ایران چاپ شود و توسط ایرانیی داخل ایران خوانده شود کم و بیش توی همان دایره چرخ میزنند. (کتابهای خیلی تخصصی به کنار، تا جایی که به سیاست جمهوری اسلامی مربوط میشود، کارهای روی اینترنت هم از این دایره مجزا نیست. مهم حاصل گفت و گوست در روزنامههایی امثال اعتماد).
من روشن حرف میزنم.
من حرفهای کاملاً ابتدایی میزنم.
وقتی رضا قاسمیها همهی این گند و گُه موجود را فقط به صِرف حذف یک گلشیری و یک آل احمد بدون مرجعیّت اعلام میکنند تنها چیزی که من میگویم این است که به نرخ روز نان میخورند. فقط حقیران و خاک بر سرها این حرفهای کاملاً ساده و کاملاً ابتدایی را که ابتدای نقد فضای ادبیی ایرانی است به «خرخره جویدن» تعبیر میکنند.
به قول یارو گفتنی مگه مال ما استخون داره داداش؟ ما هم داریم مثل آدم حرف میزنیم.
این بلبشوی ادبی و ادبیاتی که دست کم توی این پانزده سالهی اخیر اوج گرفته، فقط به خاطر حذف مرجعیّت یک گلشیری نیست که تا سال 1365 تیراژ کتابهاش 3000 نسخه هم نبود. این بلبشو حاصل سرمایههای کلان جمهوری اسلامی است و بستن هر مجله و روزنامهای که جمهوری اسلامی چشم دیدنش را ندارد.
قضیه به همین سادگی است: وقتی کسی با روزنامهی اعتماد مصاحبه میکند در صورتی صداش منتشر میشود که اینها را حذف کند، که یکسویه ببیند، که حتی اگر همان چیزهایی را بلغور نمیکند که رهبران قوم میخواهند، دست کم سه تارش را طوری کوک کند که مخالف نزند، یا اگر مخالف میزند مخالف دههی چهل و پنجاه بزند، مخالف چپ و چپول مُردهی آن سالها بزند.
این مثل روز روشن است و اگر من مینویسم فقط به خاطر یادآوریی خوانندگان همین سایت است. بروید ببینید مصاحبه کننده با رضا قاسمی چند ساله است. بروید ببیند هر روزنامهای که بسته میشود (حتی روزنامههای نه چندان روزنامه) به سر خبرنگارهاش چی میآید و به سر نویسندگانش.
جمهوری اسلامی تنها کاری که در این سالها کرده است هی قطع کردن است. همین چهارتا جوان امروز روزنامهی اعتماد هم اگر یک کمی جان بگیرند قطعشان میکند و یک مشت جوان بیتجربهی دیگر جای آنها مینشاند. این بهترین شیوه است برای بیریشه کردن نسل پشت نسل از تمام تجربیات گذشتهاش. وقتی جوانی گذشتهی ادبیاتش را نشناسد، رضا قاسمی که جای خود دارد از صغرا بگُم جاسمی هم میشود مرجعی جدید ساخت. (بیچاره میشل فوکو که به قد و قامتش ریدمون میزنند در خاک خیلی خیلی پاک ایران. )
من هر وقت چهارتا جمله از این و آن چه در ایران چه در خارج میخوانم از بس که سطحی است یا به نفع جیبِ خود است ذهنم به هم میریزد. ادعاها البته همه کیر غول میشکند.
شما چند بار یک چنین جملهای از محمد علی سپانلو را با خودتان تکرار کنید تا مطمئن شوید مرجعیّت ادبیات با جمهوری اسلامی است. این چند جمله را سپانلو وقتی گفته است که همان ماه قرار است کتابش از ارشاد اجازه بگیرد یا نگیرد.
«انقلاب ایران برخلاف انقلابهای دیگر نتوانست ادبیات را کاملاً نابود کند». (کاش یکی بود به من بگوید در کجای جهان چنین اتفاقی افتاده).
شما بروید یک بار دیگر رمان «دل دلدادگی» شهریار مندنی پور را ورق بزنید تا برسید به آنجا که زلزله آمده است و تمام شهر ویران شده است اما یک امامزادهی ریغماسی سُر و مُر سر جای خودش مانده است. این اگر مرجعیّت جمهوری اسلامی نیست پس کدام مرجعیّت است؟ انگار که رمان را یک آخوند سه تومنیی دروازه دولاب تهران نوشته است.
این حرفها کاملاً ساده، کاملاً ابتدایی است. اینها «خرخره جویدن» نیست. تازه حیف از دندانی که چنین خرخرههایی را بجود.
این روزها حتی تودهایهای سفت و سخت قدیمی هم وقتی بخواهند امورات خودشان را پیش ببرند همین حرفهای پیش پا افتادهی ضد چپِ ضدِ نویسندگان دههی چهل را به کار میبرند. اما «از این ولایت» علی اشرف درویشیان آن دوره را به چپ نسبت دادن برای حذف، نه تنها با هر معیاری ضد ادبیات آن خاک است که اصلاً ضد انسان است و تنه میزند به نگاه فاشیستها.
«هجرت سلیمان» محمود دولتآبادیی آن دوره را به چپ نسبت دادن برای حذف، نه تنها با هر معیاری ضد ادبیات آن خاک است که اصلاً ضد انسانی است و تنه میزند به نگاه فاشیستها.
حتی سیاسیترین داستانهای گلشیری و غیر گلشیریی آن دوره هم بعله، به همچنین.
در هیچ کجای جهان به ادبیاتش این جوری نگاه نمیکنند، مگر کسانی که به نفع جیب مبارکشان حرف میزنند و وجود چند روزهی حقیرشان. این نگاه همان قدر سیاسی است که نگاه دههی چهل. تازه این نگاه کمی اجق وجقتر و بیریشهتر است.
ولی این دوره هم میگذرد. و دورهی دیگر ناچارید هی برگردید و بگویید آن روزها که مرجعیّت همه چیز جمهوری اسلامی بود ادبیاتمان هم همان گُهی بود که شاعران و نویسندگانمان و مثلاً متفکرانمان بودند.
-------------------
این حرفها کاملاً ابتدایی است. اما توی فضای ایرانی با این نویسندههاش همین حرفهای ابتدایی عین «خرخره جویدن» کار میکند.
من هیچ شک ندارم.
قرچ قرچ قرچ...
از این نکته سیاسیتر اگر دیدید به من هم خبر بدهید:
علی عبدالرضایی توی سایت مجلهی شعر که یک تعداد خوانندهی محدود دارد ادعا کرده است رضا قاسمی رمانش را از او دزدیده است. عبدالرضایی این جمله را در سایت مجلهی شعر گفته است که خوانندهاش محدود است، اما رضا قاسمی جواب او را توی روزنامهی اعتماد میدهد که بدون هیچ شکی ده برابر این مجله خواننده دارد و از همه مهمتر چنین روزنامهای به هیچ وجه اعتراض عبدالرضایی را منتشر نمیکند (اگر احیاناً رضا قاسمی نادرست گفته باشد). چون او هر چه باشد توی آن روزنامه راه ندارد. (به دلیل کلماتی که چه در شعر چه در نثر به کار میبرد.) اگر این کار رضا قاسمی سیاست بازی نیست پس اسمش چیست؟ اگر این رضا قاسمی سیاسی نیست پس کیست؟
علی اشرف درویشیان دههی چهل است؟
دولت آبادیی دههی چهل است؟
هوشنگ گلشیری، نسیم خاکسار، آل احمد...؟
هدایت هم که اگر زنده بود بدون هیچ شکی خودش همین الان شروع میکرد به جویدن خرخرهای که فقط هفت حرف از حروف الفبای فارسی است و نه غضروف دارد و نه خون و نه طعمی که بدون شک خیلی تهوع آور است.
مرجعیّت ادبی از این سفت و سختتر کی وجود داشت؟
مدتی است که در بین جملههای ایرانیها میخوانم که در این دوره مرجعیّت ادبی وجود ندارد. اما مرجعیّت ادبی یا ادبیات را محدود کردن به یک گلشیری، یک آل احمد، یک هدایت، از آن حرفهاست. تغییر فضای ادبیی این دوره را با حذف مرجعیّت هدایت و آل احمد و گلشیری دیدن، بدون رودرواسی نان به نرخ روز خوردن است. امروزه مرجعیّت ادبی سفت و سختتر و گستردهتر و ویرانکنندهتر از دوران هدایت و آل احمد و گلشیری است. امروزه مرجعیّت ادبیات هم زیر چتر جمهوری اسلامی است. (قابل توجه کسانی که ادبیات برایشان جدا از سیاست است). برای فهمیدن این که ادبیات همان قدر سیاسی است که هر چیز دیگری کافی است فقط به تیراژ کتابهای سیمین دانشور نگاه کنید. (کلاشها و قالتاقها این جملهی مرا به حسادت تعبیر میکنند و به «خرخره جویدن». من دارم از یک واقعیت عین روز روشن حرف میزنم). فقط به حذف روزنامهها نگاه کنید. فقط به حذف همین نویسندگان اتفاقاً مسلمان روزنامههای ایران نگاه کنید. به حذف روزنامهی شرق و تبدیلش به روزنامهی شرق دیگر با نویسندگان و روزنامهنگارهای دیگر. فقط به لیست نویسندگان و روزنامهنگاران جوان روزنامهی اعتماد نگاه کنید. به محض این که چندتا از همین روزنامهنگارهایی که نه تنها چپ ِ دههی چهل نیستند که اتفاقاً طبق قوانین جمهوری اسلامی مینویسند، میآیند جایی برای خودشان پیدا کنند به پس رانده میشوند، به کجا؟ و گم میشوند در کجا؟
من روشن حرف میزنم.
من رُک حرف میزنم.
سالهاست که حرفهای بیشتر نویسندگان و روزنامهنگارها همان حرفهایی است که باید از صافیی جمهوری اسلامی بگذرد. نویسندگان خارج از کشور هم، دست کم آنها که سیاستمدارند و میدانند که کتابشان باید توی ایران چاپ شود و توسط ایرانیی داخل ایران خوانده شود کم و بیش توی همان دایره چرخ میزنند. (کتابهای خیلی تخصصی به کنار، تا جایی که به سیاست جمهوری اسلامی مربوط میشود، کارهای روی اینترنت هم از این دایره مجزا نیست. مهم حاصل گفت و گوست در روزنامههایی امثال اعتماد).
من روشن حرف میزنم.
من حرفهای کاملاً ابتدایی میزنم.
وقتی رضا قاسمیها همهی این گند و گُه موجود را فقط به صِرف حذف یک گلشیری و یک آل احمد بدون مرجعیّت اعلام میکنند تنها چیزی که من میگویم این است که به نرخ روز نان میخورند. فقط حقیران و خاک بر سرها این حرفهای کاملاً ساده و کاملاً ابتدایی را که ابتدای نقد فضای ادبیی ایرانی است به «خرخره جویدن» تعبیر میکنند.
به قول یارو گفتنی مگه مال ما استخون داره داداش؟ ما هم داریم مثل آدم حرف میزنیم.
این بلبشوی ادبی و ادبیاتی که دست کم توی این پانزده سالهی اخیر اوج گرفته، فقط به خاطر حذف مرجعیّت یک گلشیری نیست که تا سال 1365 تیراژ کتابهاش 3000 نسخه هم نبود. این بلبشو حاصل سرمایههای کلان جمهوری اسلامی است و بستن هر مجله و روزنامهای که جمهوری اسلامی چشم دیدنش را ندارد.
قضیه به همین سادگی است: وقتی کسی با روزنامهی اعتماد مصاحبه میکند در صورتی صداش منتشر میشود که اینها را حذف کند، که یکسویه ببیند، که حتی اگر همان چیزهایی را بلغور نمیکند که رهبران قوم میخواهند، دست کم سه تارش را طوری کوک کند که مخالف نزند، یا اگر مخالف میزند مخالف دههی چهل و پنجاه بزند، مخالف چپ و چپول مُردهی آن سالها بزند.
این مثل روز روشن است و اگر من مینویسم فقط به خاطر یادآوریی خوانندگان همین سایت است. بروید ببینید مصاحبه کننده با رضا قاسمی چند ساله است. بروید ببیند هر روزنامهای که بسته میشود (حتی روزنامههای نه چندان روزنامه) به سر خبرنگارهاش چی میآید و به سر نویسندگانش.
جمهوری اسلامی تنها کاری که در این سالها کرده است هی قطع کردن است. همین چهارتا جوان امروز روزنامهی اعتماد هم اگر یک کمی جان بگیرند قطعشان میکند و یک مشت جوان بیتجربهی دیگر جای آنها مینشاند. این بهترین شیوه است برای بیریشه کردن نسل پشت نسل از تمام تجربیات گذشتهاش. وقتی جوانی گذشتهی ادبیاتش را نشناسد، رضا قاسمی که جای خود دارد از صغرا بگُم جاسمی هم میشود مرجعی جدید ساخت. (بیچاره میشل فوکو که به قد و قامتش ریدمون میزنند در خاک خیلی خیلی پاک ایران. )
من هر وقت چهارتا جمله از این و آن چه در ایران چه در خارج میخوانم از بس که سطحی است یا به نفع جیبِ خود است ذهنم به هم میریزد. ادعاها البته همه کیر غول میشکند.
شما چند بار یک چنین جملهای از محمد علی سپانلو را با خودتان تکرار کنید تا مطمئن شوید مرجعیّت ادبیات با جمهوری اسلامی است. این چند جمله را سپانلو وقتی گفته است که همان ماه قرار است کتابش از ارشاد اجازه بگیرد یا نگیرد.
«انقلاب ایران برخلاف انقلابهای دیگر نتوانست ادبیات را کاملاً نابود کند». (کاش یکی بود به من بگوید در کجای جهان چنین اتفاقی افتاده).
شما بروید یک بار دیگر رمان «دل دلدادگی» شهریار مندنی پور را ورق بزنید تا برسید به آنجا که زلزله آمده است و تمام شهر ویران شده است اما یک امامزادهی ریغماسی سُر و مُر سر جای خودش مانده است. این اگر مرجعیّت جمهوری اسلامی نیست پس کدام مرجعیّت است؟ انگار که رمان را یک آخوند سه تومنیی دروازه دولاب تهران نوشته است.
این حرفها کاملاً ساده، کاملاً ابتدایی است. اینها «خرخره جویدن» نیست. تازه حیف از دندانی که چنین خرخرههایی را بجود.
این روزها حتی تودهایهای سفت و سخت قدیمی هم وقتی بخواهند امورات خودشان را پیش ببرند همین حرفهای پیش پا افتادهی ضد چپِ ضدِ نویسندگان دههی چهل را به کار میبرند. اما «از این ولایت» علی اشرف درویشیان آن دوره را به چپ نسبت دادن برای حذف، نه تنها با هر معیاری ضد ادبیات آن خاک است که اصلاً ضد انسان است و تنه میزند به نگاه فاشیستها.
«هجرت سلیمان» محمود دولتآبادیی آن دوره را به چپ نسبت دادن برای حذف، نه تنها با هر معیاری ضد ادبیات آن خاک است که اصلاً ضد انسانی است و تنه میزند به نگاه فاشیستها.
حتی سیاسیترین داستانهای گلشیری و غیر گلشیریی آن دوره هم بعله، به همچنین.
در هیچ کجای جهان به ادبیاتش این جوری نگاه نمیکنند، مگر کسانی که به نفع جیب مبارکشان حرف میزنند و وجود چند روزهی حقیرشان. این نگاه همان قدر سیاسی است که نگاه دههی چهل. تازه این نگاه کمی اجق وجقتر و بیریشهتر است.
ولی این دوره هم میگذرد. و دورهی دیگر ناچارید هی برگردید و بگویید آن روزها که مرجعیّت همه چیز جمهوری اسلامی بود ادبیاتمان هم همان گُهی بود که شاعران و نویسندگانمان و مثلاً متفکرانمان بودند.
-------------------
این حرفها کاملاً ابتدایی است. اما توی فضای ایرانی با این نویسندههاش همین حرفهای ابتدایی عین «خرخره جویدن» کار میکند.
من هیچ شک ندارم.
قرچ قرچ قرچ...
از این نکته سیاسیتر اگر دیدید به من هم خبر بدهید:
علی عبدالرضایی توی سایت مجلهی شعر که یک تعداد خوانندهی محدود دارد ادعا کرده است رضا قاسمی رمانش را از او دزدیده است. عبدالرضایی این جمله را در سایت مجلهی شعر گفته است که خوانندهاش محدود است، اما رضا قاسمی جواب او را توی روزنامهی اعتماد میدهد که بدون هیچ شکی ده برابر این مجله خواننده دارد و از همه مهمتر چنین روزنامهای به هیچ وجه اعتراض عبدالرضایی را منتشر نمیکند (اگر احیاناً رضا قاسمی نادرست گفته باشد). چون او هر چه باشد توی آن روزنامه راه ندارد. (به دلیل کلماتی که چه در شعر چه در نثر به کار میبرد.) اگر این کار رضا قاسمی سیاست بازی نیست پس اسمش چیست؟ اگر این رضا قاسمی سیاسی نیست پس کیست؟
علی اشرف درویشیان دههی چهل است؟
دولت آبادیی دههی چهل است؟
هوشنگ گلشیری، نسیم خاکسار، آل احمد...؟
هدایت هم که اگر زنده بود بدون هیچ شکی خودش همین الان شروع میکرد به جویدن خرخرهای که فقط هفت حرف از حروف الفبای فارسی است و نه غضروف دارد و نه خون و نه طعمی که بدون شک خیلی تهوع آور است.