بي تو              

Thursday, June 21, 2007

حال و فضا تغيير مي‌ديم / وبلاگ خفه مي‌کنيم

براي خنده‌هاي شيرينت که هر فرهادي را درجا مي‌کشد.

يکي از روش‌هاي تبليغ من همان روش تبليغ کلامي مشهور است از طريق متن.يعني بدون هيچ جذابيت شنوايي.هيچ تسخير عقل.هيچ زوري از اين بابت نمي‌بايست زد.چون فرض بگير من يک ويزيتور هستم.نه هيچ‌کدام از اينها روش من نيست.مثلاً من غير مستقيم بخواهم تبليغ يک وبلاگي مثل وبلاگ تو را بنويسم ، نمي‌گويم برويد اين وبلاگ را بخوانيد.اينطور مي‌نويسم:

ببينيد نوشته‌هاي اين وبلاگ را مي‌خوانم چون تأثيرش مثل دوست ناباب و زغال خوب است.زود معتادت مي‌کند.يا مثلاً‌ توي تبليغ متني خودم سعي نمي‌کنم شراکت خودم در کشف اين وبلاگ را لحاظ نکنم.مثلاً از لحاظ حقوقي-مدني-اجتماعي-الهي-سياسي درست هم نيست که اسمي از تو نياورم.
بله منظورم خود خود توست.
مثلاً من پيش تو الان آدم بَده شده‌ام. نه خدايي شده‌ام يا نه؟ به من مي‌گويي هربار من با تو دوست مي‌شوم بددهن مي‌شوم. نه خدايي حرفت خيلي برايم گران تمام شد. حالا به تو ثابت مي‌کنم چطور تغيير مي‌کنم. به تو ثابت مي‌کنم. همان‌طور که دوست داري. از همان‌ها که دوست داري مي‌نويسم. فکر کردي چي؟ من آدم لجبازي هستم. و اگر تصميمي بگيريم تا تهش مي‌روم. بله. حالا ببين چطور عوض بشوم. به من مي‌گويي تو خيلي از سنتها را مي‌شکاني. آخر مي‌گويي چه کنم که مثل آدم بشوم و بتوانم محبوبيت کسب کنم؟
غلط نکنم تو خيلي سنتي هستي.درست است؟ مثلاً مثل من دوست نداري چاي توي فنجان بخوري و به جاش از اين استکانهاي کمرباريک‌ دوست داري.نه مرگ من راست نمي‌گويم؟ مي‌داني چرا اينها را مي‌نويسم؟ چون از تبليغ راجع به نوشته‌هاي خودت هم متنفري. مرا به عرش مي‌رساني باز اجازه نمي‌دهي چارکلام راجع به معجزه‌ء قلمت بنويسم.
آقا ، خانم ايشان قلمي دارد که مرا بارها و بارها به حيرت انداخته است.هربار هم بهت مي‌گويم: عزيز دل من.شما فقط سيم‌ثانيه به بنده فرجه بدهيد؟ مي‌گويي: که چي بشود؟ همچين دستت را هم ‌به کمر مي‌زني و دم درگاه حاضر به يراق مي‌ايستي که يعني بچه، مراقب رفتارت باش.زهره‌‌ام ترکيده مي‌شود.بهت مي‌گويم: آخر عزيز من.چرا همچين مي‌کني؟ چرا ديوا‌نگي مي‌کني و نمي‌گذاري شاهکارهاي متنيت را به دوستان هم نشان بدهم تا بخوانند. مي‌دانم چه حسي داري.راستش اين يک تکه آخر را جرأت نمي‌کنم بگويم. چون معلوم نيست چه بلايي سرم بياوري.خلاصه من تبليغات بر سر هيچ مي‌کنم و فقط آب از لب و لوچه‌هاي بقيه راه مي‌اندازم بيا و ببين که: عجب شهرفرنگي.از همه رنگي.چشمانشان را ‌مي‌گذارند روي سوراخ و تنها چيزي که نمي‌بينيد خود شهر است.بدبختي کاش پولي هم بود.اينجاست که کلمات من کمي به کمکشان مي‌آيد و برايشان دنياي تو را به تصوير مي‌کشد.چطوري؟ اينطوري:

يادم است يک متني نوشته بودي که بازي عميقي با مفهوم علاقه و علقه و تعلق داشتي.همين براي ديگران بس که به خوبي اين مفهوم را با چابک‌زباني بسط و گسترش داده بودي. من با اينهمه فيس و افاده و بد پسنديم که هميشه بيشتر نوشته‌هاي ادبي را نصفه و نيمه هم به جدم نمي‌خوانم ببين چي بود که هربار نوشته‌هاي تو را چندين و چند بار مي‌خوانم. اما توي لعنتي حالا نمي‌خواهي بنويسي. اگر دستم بهت برسد. انقدر قلقلکت مي‌دهم تا انقدر بخندي و مرا با خنده‌هات سر کيف بياوري که از خنده بترکي. فهميدي چي؟
راستي بهت گفته باشم براي من يکي زيرآبي نرو. من مثل تو درست است که شنا بلد نيستم. اما خوب زير آب نفسم را نگه مي‌دارم. هرچند روي آب معلق ماندن يک جلوه‌ء ديگر دارد. درست است؟
.
.
.
وقتي حالم خوب باشه يعني دارم اين آهنگُ گوش مي‌دم.

STILL D.R.E / Feat. SNOOP