بي تو              

Thursday, July 12, 2007

لطفمان لطفي‌گري

لطف بفرماييد اين يادداشت را با تمام وجود بخوانيد...بشمريد چند عدد استاد به ناف اين و آن بسته شده‌است...
اين هچ...

آخر برادر من به‌خدايي که مي‌پرستي، ‌اين روش نقد تو از کلي‌گويي هم کلي‌تر است...يعني‌که چه من نمي‌فهم‌ام ، چه‌را مدام استاد ساز عوض کرده‌اند...خب اين نوعي رجزخواني‌ست؟...نوعي مبارزه‌طلبي بوده‌است؟...چه اشکالي دارد؟...موسيقي مقامي‌ (من بي‌سواد شنيده‌ام و البته کمي خوانده‌ام ، رديف آوازي و موسيقي ما همه صورت تدوين‌شده و اگر با تسامح و تساهل بگوييم شکل علمي يافته‌ء همان‌هاست...يعني از همين موسيقي مقامي‌ست...بله؟) خب...همين موسيقي مقامي ما هميشه مگر سرشار از رجزخواني پهلوان‌ها نبوده‌است...گوراني‌بژها را ببين؟...بخشي‌هاي خراسان ر ا ببين؟...عاشيق‌لر تورک‌ها را ببين...نقال‌ها را ببين؟...روضه‌خوان‌ها را ببين؟
حالا به‌نظرم جذابيت کار دوچندان مي‌شود اگر ببينيم اين‌بار خود راوي رجز براي روايت‌هاي خود مي‌خواند...اين‌کجاش عيب دارد؟...
مثلاً اگر محسن نامجو اين‌کار را کرده بود باور بفرماييد به عرش رسانده بودندندنده‌ن‌دن‌اش‌...کم آوردم...چون راستش من سواد موسيقي ندارم...آيا دليل مي‌شود خفه شوم؟...لابد دليل خوبي است...به قول اکبر سردوزامي نقد را جدا مي‌نويسند،‌ فلان‌چيز را جدا...درضمن برادر عزيز ، ‌خواهش‌عن از اين لفظ «چيدمان» لعنتي اگر به همين مفهوم چيدن صندلي‌هاست ديگر به‌کار نبريد...چيدمان قرار بود به‌جاي arrangement به‌کار رود...آرايش ويژه‌اي را مي‌طلبد...ولي شما نحوه‌ء چيدمان را که مي‌گويي و از يک فضاي باز مي‌گويي آن‌ها با نوع معماري اين‌جا و بهره‌برداري از فضا ديگر توقع چيدمان هم داري؟...فله‌اي چيدن صندلي‌ها مي‌شود ديگر؟...
راستش من يکي بالاخره نفميدم چه‌را خود «چيدن» بيش‌تر مواقع ، چيدمان مي‌شود؟...چه‌طور گاهي lay out چيدمان مي‌شود؟...و چه‌را گاهي‌تر arrangment هم چيدمان مي‌شود؟...

خدا رحمت کند اموات داريوش خان آشوري را که آن‌قدر لغت‌سازي را براي‌مان سهل‌نماياند با آن پس‌وند ، «‌مان»‌اش در «گفت‌مان» که پرسمان از دل آن بيرون خزيد... و هزارتا مان بي‌خان‌مان ديگر که بايد کمي درنگيد تا به‌ياد آوريم...
جوري‌که حالا حتا جرأت نمي‌کنم به بانوي خانه بگويم: پاشو گشنه‌مان است...فکر مي‌کند لغت جديد دوم خردادي‌است...با تايپوگرافي ويژه رضا عابديني...با گفت‌مان بر سر دل‌ضعفه‌گي...نه به آن مصدرهاي جعلي رضا خان براهني که هر ننه‌قمرالملوک‌اي با آن ايسم خودش را برساخت...نمونه‌ء شاه‌کارش کتاب سراسر نوآورانه و «واو»‌گونه ،‌ فرانکولا که پدري از رضاخان براهني ما درآورديم با ديدن لغات برساخته حضرت استاد يزدان‌جو که نگو...شغاليت ، گرگيت...«گري‌»هاي مرحوم احمد آرام که به‌کنار...کچلي‌گري...خشتکي‌گري...و قس عليهذا...

بگذريم...استاد لطفي‌مان را عشق است...بياييم کمي بيش‌تر «لطف‌مان» داشته باشيم...براي بهانه‌‌ها و نق‌نق‌هامان «نقد» نتراشيم...بگوييم: استاد اشتباه مي‌کنيد به اين دليل به آن دليل...به‌قول خودتان علمي...اگر هم که بحث همان ننه‌قمرالمولک است که فبها...من هم بي‌سوادم و بيل‌ميرم...