تراژدي و شرافت
تقديم به حامد عزيزم
نمايشنامههاي يونان باستان مدام تنش ميان خدايان و اقتدار رو به افول در مخدوش شدن حوزهء اقتدار ايشان است...پس ممكن است اين جنگ مفهوم شرافت را درنوردد و در ميانهء دعوا و نبرد عصيان تمام توازن را درهم آميزد...آنتيگونهء گرامي ميشورد چون حتا از يك خاكسپاري شرافتمندانه محروم است...و اينچيزيست كه نمايشنامهء يونان باستان به من ميآموزد...اما ستايش مرا در نمايشنامههاي بيرقيب شكسپيهر مييابيد...آنجا كه قاهر و مقهور يكي ميشوند...و به شرافت انساني پايبندند و تشريفات مرگ را نيز به شايستهگي بهجا ميآورند...در ميدان شرافتمندانه و البته با سياست ميجنگند و جنازهء شكستخورده را هم پاس ميدارند....اما دور باد كه تنها فردوسي كبير اين حس ستايش رقيب را از يونانيان آموخت و ديگر ردي از اين سپاس در جايي نميبيني...به سم كوبيدنها...به نمد مالاندنها...به دار آويختنها براي عبرت...شكم از كاه آگين شدن. كينتوزي و كشتار تيره و تبار به پيروي از رسم مغول و عرب ، همه ، تاريخ كشورم را آلودهاست و فسوسا كه حتا اين احترام براي دشمن را در آثار نويسندهء فرهيختهمان بهرام بيضايي كمتر به چشم ميبيني...اما الگوي شكسپيهر گويا هنوز پا برجاست...آنجا كه استعمار پير نيز تنها به احترام عصيان...به احترام پايداري، كلاه از سر برميدارد...مبارزي كه در مبارزه حتا پيروز ميشود كلاه از سر برميگيرد و نيمزانوي ادب ميزند و براي رقيب كه شريف جنگيدهاست ، درود ميفرستد...اين رسم را بريتانياييها گويا هنوز بهخوبي از نياي شكسپيهري خود به يادگار دارند...گويا روح اتللوي مغربيست كه با وجود خفه كردن دزدموناي مهرو و مهربان ، با سپاس ويژهء خدايان تشييع ميشود...چون تمام فاجعهء انساني تراژدي از خطاي انساني ناشي ميشود و در روح كبريايي مسيحيت ستايش از انسان چنان است كه دوزخ براي او تيمن بهشتاي جاودان است...
دستان نه به حالتاي حماسي به آسمان برافراشته كه به حالت گشودن آغوش مهرباني...و نگاه نه به بالا و نخوتآميز كه كمي بهپايين...كه من اگرچه كمي بالاتر از شمايام...اما هنوز با شمايام...حال بشنويدم...ببينيدم...بخوانيدم...من هنوز با شمايام....اين رسم تنديس شدن است...اختلافات اين تنديس با تنديس ديكتاتورها را خود دريابيد.