Sensibility
مدتهاست که هيچ علاقهاي به شرح آنچه مينويسم ندارم...و البته اين شيوهء نوشتن خوبيهايي داشته است و بديهايي... يكي از مخاطبان وبلاگ درمورد پست قبلي کنجکاويهايي نشان داده است که از دقتاش لذت بردم... برايم نوشته است: عنوان انگليسي پست را ميدانستم که ربطي بايد به عنوان خود ترانه داشته باشد و از آنجا که ترانه يا ، به قول خودت ، سرود روسي بود ، ميبايست معناي انگليسي ِنام ترانه باشد...خب هرچه فکر کردم به ارتباط آن با آبراموويچ پي نبردم تا اينکه يادم آمد: رنگ چشمان آبراموويچ هم مرا ياد فيروزهاي مشهور به زاغ مياندازد.دوست داشتم در پاسخ اين مخاطب دقيق، يک چشمک براي او بفرستم...اما ادب اين اجازه را نميداد...چون ابهام را از دست ميداد...و به نظر من اوج ادب در ابهام نهفته است. و ادب آنچيزي نيست كه من با صميميترين دوستام داشته باشم...چون ميان من و دوستام علاقهاي به ابهام و اين ادب نيستم. و چون حالا او دوستم نبود خود را به رعايت ادب موظف ميدانستم. او در پايان نامهاش نوشته بود:
آيا اين ربط پيچيده در تمام پستهاي تو هست؟...اينجا البته پاسخ يک شكلک لب ورچيده و کمي شرمندهگي بود...در جوف اين شکلک ميتوانستم اينرا برسانم که : اين چه سووال بچهگانهايست؟...باز هم ادب اين اجازه را نداد...تا اينکه ياد يک جلسهء کاري با دوستي افتادم که براي من تماماً مفهوم نجيبزادهگي را با يک face to face شدن تمام و كمال القاء کرد...با ديدن او تمام ديدگاه من نسبت به مفهوم نجيبزادهگي تغيير کرد...از قضا ايشان نويسندهء کتابي راجع به يک نجيبزاده هستند که البته به هيچوجه از آن تنش و آشفتهگيهاي شخصيتي نجيبزادهء مذكور در ايشان خبري نيست...در واقع هرچه برداشت تا آنروز از نجيبزادهگي داشتم با ديدن او بهعکس تعبير شد...همواره نوشتهام و گفتهام: چون سر و کار يک نويسنده ، که بدبختانه من نيز از آن مستثنا نيستم ، با کلمات است بهتبع آن درجهء حساسيت نيز متغير خواهد بود...خب باز بدبختانه هرچه حساسيت به کلمات بالاتر برود ، به همان ميزان خلوص متن بالاتر ميرود چون نسبت به استفادهء کلمات احتياط بيشتر ميشود...خوانندهگاناي که وبلاگام دارد ، شک ندارم اگر روزي برسد که بتوانند از نزديک نويسندهاش را ببينند هر برداشتاي که از او دارند از ميان خواهد رفت...آنوقت است که خوب و بد از ميان برداشته ميشود و محور خود شخصيت ميشود...با اينحال دوست ندارم اين رو-در-رو-اي صورت بگيرد...چون ميدانم خلوص کلمات من نيز در ارتباط رو-در-رو به ميزان تصويري عيني که از هم خواهيم داشت مخدوش خواهد شد...و آن ابهام شيرين و زيبا (در عين حال دردناک و پر از نفهميدن) از بين ميرود...به همين دليل ترجيح ميدهم دوستي را براي ديدن چهرهء واقعي انتخاب کنم که خودم با خلوص کلماتاش حال کردهام و خوشبختانه: يک دوستي از اين فضاي مجازي دارم که هر ملاقاتام با او نيز با خلوص دل همراه بوده است...چون ميان من و او موضوع شخصيت دو طرف است و نه ابهاماي که از خلوص کلمات زاييده ميشود. اميدوارم از سفر بازگشته باشد و اين نوشته را بخواند...و بداند چهاندازه شيفتهء او هستم...کاش بداند با گفتن آن جملهء شيريناش راجع به age of innocence دم مانده بود بغضام بترکد...ايکاش بداند چه خوب به خال زده است...کاش باور کند وقتي ميگويم نگاهاش از پيش بسيار دقيقتر و خواندنيتر شده است يعني چه...کاش باور کند که وقتي ميگويم هر تصويري از گفتههاياش خود داستاناي بسيط در مقابل ديدهگانام ميگشايد يعني چه...
آيا اين ربط پيچيده در تمام پستهاي تو هست؟...اينجا البته پاسخ يک شكلک لب ورچيده و کمي شرمندهگي بود...در جوف اين شکلک ميتوانستم اينرا برسانم که : اين چه سووال بچهگانهايست؟...باز هم ادب اين اجازه را نداد...تا اينکه ياد يک جلسهء کاري با دوستي افتادم که براي من تماماً مفهوم نجيبزادهگي را با يک face to face شدن تمام و كمال القاء کرد...با ديدن او تمام ديدگاه من نسبت به مفهوم نجيبزادهگي تغيير کرد...از قضا ايشان نويسندهء کتابي راجع به يک نجيبزاده هستند که البته به هيچوجه از آن تنش و آشفتهگيهاي شخصيتي نجيبزادهء مذكور در ايشان خبري نيست...در واقع هرچه برداشت تا آنروز از نجيبزادهگي داشتم با ديدن او بهعکس تعبير شد...همواره نوشتهام و گفتهام: چون سر و کار يک نويسنده ، که بدبختانه من نيز از آن مستثنا نيستم ، با کلمات است بهتبع آن درجهء حساسيت نيز متغير خواهد بود...خب باز بدبختانه هرچه حساسيت به کلمات بالاتر برود ، به همان ميزان خلوص متن بالاتر ميرود چون نسبت به استفادهء کلمات احتياط بيشتر ميشود...خوانندهگاناي که وبلاگام دارد ، شک ندارم اگر روزي برسد که بتوانند از نزديک نويسندهاش را ببينند هر برداشتاي که از او دارند از ميان خواهد رفت...آنوقت است که خوب و بد از ميان برداشته ميشود و محور خود شخصيت ميشود...با اينحال دوست ندارم اين رو-در-رو-اي صورت بگيرد...چون ميدانم خلوص کلمات من نيز در ارتباط رو-در-رو به ميزان تصويري عيني که از هم خواهيم داشت مخدوش خواهد شد...و آن ابهام شيرين و زيبا (در عين حال دردناک و پر از نفهميدن) از بين ميرود...به همين دليل ترجيح ميدهم دوستي را براي ديدن چهرهء واقعي انتخاب کنم که خودم با خلوص کلماتاش حال کردهام و خوشبختانه: يک دوستي از اين فضاي مجازي دارم که هر ملاقاتام با او نيز با خلوص دل همراه بوده است...چون ميان من و او موضوع شخصيت دو طرف است و نه ابهاماي که از خلوص کلمات زاييده ميشود. اميدوارم از سفر بازگشته باشد و اين نوشته را بخواند...و بداند چهاندازه شيفتهء او هستم...کاش بداند با گفتن آن جملهء شيريناش راجع به age of innocence دم مانده بود بغضام بترکد...ايکاش بداند چه خوب به خال زده است...کاش باور کند وقتي ميگويم نگاهاش از پيش بسيار دقيقتر و خواندنيتر شده است يعني چه...کاش باور کند که وقتي ميگويم هر تصويري از گفتههاياش خود داستاناي بسيط در مقابل ديدهگانام ميگشايد يعني چه...