بودن يا نبودن
از کارگردانهايي که دنياي مرا و در لحظات خشک شدن گل سرشتام با هر تراش کاردک خود شکلاي به شخصيتام دادند ، مرا تنها در مفهوم «بودن» و آن existence مشهور متوقف کردند...من براي رسيدن به شهر ساعتهاي بيعقربه سوار فيلمهاي آنها شدم و در همان شهر خود دريافتم شهر من بيعقربه است...نه رفتم و نه ماندم...
پس سعي ميکنم از هر کارگرداناي که با لحظاتاش لحظات من نيز نمايان شد ، سطري براي بودن خويش بنويسم...اجازه بدهيد به ترتيب دوست داشتن بنويسمشان:
آنتونيوني:
اضطراب از نبودن...و تلاش براي بودن با نبودن.
.
.
.
بونوئل:
نبودن و نبودن و نبودن و بودن در کنار نبودن.
.
.
.
اوزو:
بودن به مفهوم نبودن و خلسه ميان نبودن.
.
.
.
فلليني:
اضطراب از بودن در کنار انبوهاي از بودن.
.
.
.
برگمان:
اضطراب از نبودن و جبران آن با بودن بسيار.
.
.
.
ويم وندرس:
در حسرت بودن و غمخوار نبودن.
.
.
.
وودي آلن:
بودن به هر قيمتي.
پس سعي ميکنم از هر کارگرداناي که با لحظاتاش لحظات من نيز نمايان شد ، سطري براي بودن خويش بنويسم...اجازه بدهيد به ترتيب دوست داشتن بنويسمشان:
آنتونيوني:
اضطراب از نبودن...و تلاش براي بودن با نبودن.
.
.
.
بونوئل:
نبودن و نبودن و نبودن و بودن در کنار نبودن.
.
.
.
اوزو:
بودن به مفهوم نبودن و خلسه ميان نبودن.
.
.
.
فلليني:
اضطراب از بودن در کنار انبوهاي از بودن.
.
.
.
برگمان:
اضطراب از نبودن و جبران آن با بودن بسيار.
.
.
.
ويم وندرس:
در حسرت بودن و غمخوار نبودن.
.
.
.
وودي آلن:
بودن به هر قيمتي.