بي تو              

Monday, August 13, 2007

ZZZ

گاهي وقت‌ها با خودم مي‌گويم نکند اساسي مثل اين پيرهاي غرغرو شده‌ام؟...آي خدايا.....خدايا...اين‌جا را که ديدم برق سه فاز پراندم...اين داور خان نبوي...واقعاً تخته‌هاش ورجهيده است...من و دوستان در اين آب و خاک از اضطراب‌اي که اين‌روزها بيخ خرمان را چسبيده است تريج قباي‌مان را سفت چسبيده‌ايم و دندان برهم مي‌فشاريم...از در و ديوار اين کشور دوباره خفقان عميق دههء شصت را مي‌بوييم...هي به هم مي‌‌گوييم: هيش هيش...آن وقت هزرات آن‌ور آبي تمام دل‌سوزي‌هاشان را يک جا گوله کرده‌اند به‌طرف ما...به خدا به چه زباني بگوييم؟ دوستي شما خاله خرسه است...بگذاريد ببينيم چه خاکي قرار است به سرمان بپاشند؟...در حال حاضر مي‌شود خفه شويد؟...يک بيمار که زياد دور و برش را شلوغ کنند ناگهان نعره مي‌کشد: گورتان را گم کنيد...مي‌خواهم چند ساعت بخوابم...
و شايد در آن لحظه بيمار حتا آرزوي خواب ابدي را هم بکند...
امثال داورخان و عزيزان دل‌سوز هم‌وطن! به‌ترين خدمت‌اي که مي‌توانيد به اين بيمار (کشور عزيزمان) بکنيد اين است که بگذاريد بخوابد...باور کنيد توي گوش بيمار نمي‌زنند...


کاش بحث هم بود...
فقط اين عن‌ترنت ، مجالي شده‌است که تنهايي‌هاي خود را با بالا آوردن چارکلام نجويده‌ها ، رو کنيم و مدام اظهار قي بکني...

.

.

.

براي تقريب به ذهن اوضاع كنوني همين يادداشت را هم بخوانيد و حس بكنيد كافي است.