بي تو              

Saturday, August 11, 2007

ديگه گوزيدي

اين رضا شکراللهي (شرمنده که حتا قلم‌ام نمي‌چرخد تا براي‌اش لقب آقا پيدا کنم.) با غرور و طنز يخ و ابلهانه‌اي توي سايت وزين‌اش مي‌نويسد:

چهارم: مخاطبانِ هفتان چهار دسته‌اند: ...گروه دیگر، شمار قابل توجهی از اهل فرهنگ و هنر و ادبیات، که هفتان را بهترین سایت می‌دانند برای پرهیز از اتلافِ وقت در وبگردی و یافتن مطالبِ دلخواهِ تازه.

بابا سر جدتان برويد اين هفتانک را خودتان زيارت کنيد...از وقتي حسين جاويد از اين گروه بيرون رفته‌است...باورم نمي‌شد اين‌قدر افتضاح بشود...نمي‌دانم آن‌وقت اين هزرت آقا چه‌طور براي ديگران مي‌نشيند آه و ناله مي‌کند تق‌صير من بوده‌است که به بچه‌اي مثل حسين جاويد ميدان دادم (شرمنده که نمي‌توانم منابع خودم را رو کنم...چون برخلاف نظر من،‌ منابع عزيز من نيز مانند خيلي از دوستان و غريبه‌‌ها نظرشان هنوز به اين سيد اولاد پيغمبر مثبت است و تا گوساله گاب شود و من بخواهم چار کلام حالي اين وب‌لاگ‌ستاني‌ها کنم ، هفت کفن پوسانده‌ام...بگذريم...
سيد مي‌تواند با اين «هالو بوده‌گي» اهالي و اين مخاطبان گسترده‌اش و اين لاله‌گرداني خوش باشد.)

شکراللهي خان...فقط اين چند سطر را نوشتم تا بداني خر خودتي...زياد هم نگران مفت‌گويان نباش...تا خودت سردسته‌ء مفت‌گويان‌اي نياز به کسي ني‌ست...

کافي‌ست اديتور محترم هفتان فقط نيم‌نگاه‌اي به اين لينک بيندازند...

کدام مغز خر خورده‌اي مخاطب اين چرنديات ادبي‌ست!!!!؟ کدام احمقي قرار است با خواندن چنين خزعبلاتي در اتلاف وقت‌اش صرفه‌جويي شود؟...

خود گوزي و خود خندي بالام جان...
نويسنده‌ء ابله اين يادداشت براي تمجيد از شاعر محبوب‌اش مانند کلثوم‌ننه‌ها به تخريب ديگري رو آورده‌است...

نان اضافه:

شکراللهي‌ها نگران اتلاف وقت من (با خواندن سايت وزين‌اي مانند هفتان) نباشند.
.
.
.
پس از طبخ:

خوش‌حال‌ام که در ايران‌ هستم و کسي مانند مهدي خلجي که دارد از قدرت قانون بهره مي‌برد تا يتيم‌نوازي کند ، از دار و دسته‌ء حزب خوابگرديون مبارز ، نمي‌تواند در مهد قانون خودي و غير خودي کاري از پيش ببرد...خيلي خيلي خوش‌حال‌ام.
.
.
.
طنز شبانه:

پيش‌نهاد مي‌کنم سيد هر هفته روزهاي جمعه ، امام‌جمعه‌ء وب‌لاگ‌شهر هم بشود...يک قلم درشت هم بدهد براي‌اش بتراشند و موقع ايراد خطبه‌ها به آن تکيه بزند...چه‌طور است؟
.
.
.
... وقتي كه پدرم مرد، نوشتم : پاسبان‌ها همه شاعر بودند.حضور فاجعه، آني دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكه بود وگرنه من مي‌دانستم و مي‌دانم كه پاسبان‌ها شاعر نيستند. در تاريكي آنقدر مانده‌ام كه از روشني حرف بزنم.
سهراب سپهري