بي تو              

Monday, August 6, 2007

ريش‌خند

نمي‌دانم آيا کسي از سوابق اطلاعاتي گرداننده‌گان روزنامهء شرق خبر دارد يا نه؟...
آيا کسي اين اتفاق ميمون و خجسته‌ء روزنامه و انطباق‌اش با طرح کودتاي خزنده‌ از طريق رسانه را کسي مي‌داند يا نه؟...نمي‌دانم آن نويسنده‌هاي محترم‌اي که در راديو زمانه ، با هويت واقعي، فعاليت مي‌کنند خبر از عاقبت کار خود دارند؟...نمي‌دانم کسي نمي‌خواهد دقيق‌تر به سوابق کسي مثل مهدي جامي که خيلي راحت در ايران رفت‌وآمد داشته است و آمده و رفته‌است بپردازد؟...مطالب سراسر سکسي که در اين راديو با افاده‌هاي انديشه‌ورزانه منتشر مي‌شود را کسي نمي‌فهمد يا نمي‌خواهد بداند دليل‌اش را؟...خب جذابيت مخاطب ،‌ فقط؟...جيگر دات‌کام روشن‌فکرانه؟...آيا من بي‌انصاف‌ام؟...

به‌گمانم تنها روزنامهء هم‌ميهن حق‌اش نبود که توقيف بشود...چون درست و اصولي پيش مي‌رفت...تا آن‌جا که مي‌توانست مسائل حقوقي را رعايت مي‌کرد...و آن ابلهان‌اي که مصاحبه و عکس سرتاسري زهرا اميرابراهيمي را بهانه کرده‌اند بدانند ، ريشه‌ء اصلي وحشت از روزنامه‌ء هم‌ميهن آشتي دوباره مردم با مطبوعات و لحن مردمي‌تر و مانور خوب و هوش‌مندانه بر مقوله‌ء روشن‌فکري و آوردن اين مفهوم به دل مردم بود...اين روزنامه‌ء خوب جداً با وسواس پيش مي‌رفت...يعني تا آن‌جا که مي‌توانست گاف نمي‌داد...
بيش‌ترين فحش‌ من به نشريات‌اي مانند روزنامه‌ء وزين شرق بدين جهت است که راه را براي قلع‌ و قمع سراسري باز مي‌کنند...دودش تنها به چشم خود نکبت‌‌شان نمي‌رود...از فردا بايد روزنامه‌اي مثل اعتماد را مزخرف‌تر از هميشه ببينيم...چون نرمه‌چُسه هم داشته باشد ، بوي براندازي از آن اشتمام مي‌کنند و همه‌ء اين‌ها عاقبت شوت‌بازي که نه ، موذي‌گري...که حرام‌لقمه‌گي امثال حسن محمودي است...

آقاي محمودي آيا با دست‌گاه‌هاي اطلاعاتي فعاليت مي‌کني؟...چند گرفته‌اي که شأن و منزلت روزنامه‌اي را به لجن بکشي که زماني بر رکن بودن آن تأکيد مي‌شد؟...بعيد مي‌دانم هم شما و هم آقاي رحمانيان واقعاً‌ ساقي قهرمان را نمي‌شناخته باشيد...من تا جايي‌که خودم به آثار و نوشته‌ها و قلم خانوم قهرمان مربوط باشد ، ارادت خودم را به ايشان ابراز خواهم کرد...دست‌کم نويسنده‌ء بي‌شخصيت‌اي مثل شهرنوش پارسي‌پور ني‌ست...اما شما آقاي محمودي ، هم شأن مطبوعات را پايين آوردي و هم ساقي قهرمان را لکه‌دار کردي...هرچند خانوم قهرمان هم حماقت بزرگ نادانسته يا دانسته مرتكب شدند و خيانت بزرگ‌‌تري به ملت ايران روا داشته‌اند...
باور کنيد من اين‌ها را يک برنامه‌ء طراحي شده‌ مي‌‌دانم...
دقت کرديد مصاحبه‌اي شماره‌دار در روزنامه‌ء جام‌جم با «بهزاد نبوي» چاپ شد که شماره دوم ديگر چاپ نشد؟...فکر مي‌کنيد روزنامهء جام‌جم هم حساسيت را نمي‌شناسد؟...چاپ آگهي براي مريم رجوي در روزنامه همشهري را يادتان هست؟...باور کنيد مي‌خواهند دست نويسنده‌گان را بند کنند و سپس با بهانه‌اي اساسي قلع ‌و قمع سراسري را شروع کنند...
و شما آقاي محمودي با اين سياست کثيف هم‌راه‌اي کرده‌اي...
واقعيت دردناکي‌ست که امثال مسيح علي‌نژاد مجبور مي‌شوند به دم‌ و دست‌گاه روزنامه کروبي مشنگ متوسل بشوند...که همه مي‌دانيم شيخ اصلاحات ، هم چه‌قدر خوب پول دارد و هم چه‌قدر رابطه‌اش با رهبري قوي و مستحکم است!!!...واقعيت دردناک‌اي‌ست که اين‌روزها بايد کلاه خودمان را سفت بچسبيم...واقعيت دردناکي‌ست که محمد قوچاني حالا در روزنامه اعتماد ملي يادداشت مي‌نويسد...واقعيت دردناک‌اي‌ست که هفته‌نامهء شهروند آلترناتيو روزنامه‌ هم‌ميهن بايد بشود...

آقاي محمودي هيچ‌گاه فراموش‌ نخواهيد شد...به‌نظرم دوستان مطبوعاتي براي تأمين امنيت جان و حرفه‌شان بايد از امثال محمودي‌ها دوري گزينند...حال او اين حماقت را آگاهانه يا از سر حماقت مرتکب شده باشد...يادمان نرفته‌است روزي‌را که گنده‌ گنده‌ء مطبوعات‌مان...شهيد راه قلم...شمس‌الواعظين هم از اين گنده‌لات‌بازي‌ها در آورد و آخرش را ديديم...
من هرچه دراين تاريخ نکبت سرزمين‌ام ديدم جز فرصت‌سوزي چيز قشنگ‌تري نديدم...
بله...واقعيت‌اي را مشاوران احمدي‌نژاد بيان مي‌کنند: از طريق رسانه انقلاب‌اي را مي‌توان راه انداخت...اما خيال‌تان راحت...با مطبوعاتي‌هاي بي‌خاصيت و خنگ و کندذهن‌اي که در ايران داريم...صد سال ديگر هم اتفاقي نمي‌افتد...پس هدف از بيان چنين ديدگاه‌اي را جايي ديگر بايد پي‌گرفت...
روزهاي سياه و خفه‌گون‌اي در پيش داريم...اين انسداد سياسي بر همه‌گان بسيار واضح و مبرهن است...به قول پيران و قديمي‌ها، خدا خودش به‌دادمان برسد...از هرطرف بايد بخوريم...بگذاريد در پايان مطلب هوش‌مندانه‌اي که اين‌روزها دست‌به‌دست مي‌شود را هم براي شما عيناً کپي مي‌کنم...واقعيت‌اي دردناک است ولي واقعيت دارد:

یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان !
لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟

پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در
مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه
چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو
اون اداره می کنه. کلفت مون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب
کار می کنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده
ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه
شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی .

پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب می پره. می ره به اتاق
برادرکوچکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گه خودش دست و پا می
زنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و
مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری می کنه مادرش از خواب بیدار نمی
شه. می ره توی اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت
کلفت شون خوابیده و داره ترتیب اون رو می ده. می ره و سرجاش می خوابه و
فردا صبح از خواب بیدار می شه .

فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله
پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت
مستضعف و پابرهنه رو می ده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و
روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل
آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه.