خنده بر هر دردي دواست؟
واقعاً داريم سر کي کلاه ميگذاريم...به قول دوست فهميدهاي اين آقو پيکاسو فکرکرده ، کلمه از دهاناش جاري شود يعني آيهاي که از سقف آسمان تپيدهاست...جوري نسخه ميپيچد که فکر ميکني حالا با اين دوتا مخاطباي که دارد لحناش بايد اينطور طبيبانه باشد...تحليل از اين مسخرهتر نديده بودم...کدام اعدام روزنامه؟...
کدام احمقاي بايد باور کند که اين يک سوتي ساده بوده است و الکي گندهاش کردهاند؟...من اگر اين مصاحبه تبعاتي در آينده نداشته باشد حسابي به آن شک ميکنم...اينجاست که گوجه بودن سردبير و خيار چنبر بودن دبير سرويس و کدو بودن مصاحبهگر را به چشم خود ميبينم...مدير مسوول هم برود با سرمايهگذاران خودش چک و چانه بزند و برود دنبال کاسبي خودش...
با روزنامه همهکاري ميتوان کرد...
دوست لباسفروشي امروز به من ميگفتم: بيا تو هم برو روزنامهء ورزشي...ببين چه بخور بخوريست...از دوست خودش که اول در استقلال جوان بوده است و حالا در 90 قلم ميريند و کاسبي ميکند حکايتها داشت...مرد شريفي که با سري افکنده ميگويد: بهخدا من اينطور نبودم...ولي نميشه...از کاسبي جديدي که تازهگي توي نقل و انتقالات تيمهاي واليبال راه افتاده است...و الابد با وضعيت جديد قهرماني بسکتبال ، آن هم مظنهء بدي نباشد...دوستي ديگر از دلاليهاي امثال حميدرضا اَبَک و حسن محمودي ميگفت...دوستي ديگر که حسابي داغ کرده بود از رپرتاژ آگهيهاي رضا خجسته رحيمي در شهروند فغان برآورده بود که بيا ببين مردک چهطور بهخاطر پول مدح حسن روحاني را نوشتهاست و او را «ژنرال روحاني» خطاب کردهاست...
بله واقعيت تلخيست که رسانهء ما دکان دونبشه که چه عرض کنم هزارنبشه شدهاست و از سفرهء مرتضا علي هم برکتاش بيشتر است...نيکآهنگ کوثر واقعاً گاهي لياقتاش همان است که الدنگي مثل حسين درخشان عليهاش بنويسد...دلمان را به چارخط تأثيري که ميتواند نوشتهاي بگذارد خوش کردهايم وگرنه همهشان از دم قسط بايد چپانده شوند توي چاه خلا...چه ابراهيم نبوي باشد...چه نيکآهنگ کوثر...چه حسين درخشان...چه هر آشغال ديگري...فقط دلمان را به چارخط نوشتهاي که ممکناست از چاک قلم يکي از همينها دربرود و تأثيري مثقالي بگذارد خوش کردهايم...
آي چه روزگاريست...دوستي از تعريفهاي من از روزنامه «همميهن» گمان بردهاست که من...
بگذريم...جملات آخر را بنويسم و رفع زحمت کنم:
تنها چيزي که اينروزها به آن دلخوش کردهام فقط دو کلام «حرف حساب» است...حالا از هر آشغالکلهاي ميخواهد باشد...
وگرنه مرا چه به دار و دستهء مزدورينويس همميهن؟!...اصلاً مگر کار مطبوعاتي سواي مزدوريست؟...
نگاه آرماني را بايد ريخت توي سطل زباله...اگر بخواهم شجرهنامه صادر کنم که بايد توي صورت همه اينها تف غليظ-اي بيندازيم...ولي چه کنيم که فقط دنبال «ماقال»ايم اينروزها و بس.
کدام احمقاي بايد باور کند که اين يک سوتي ساده بوده است و الکي گندهاش کردهاند؟...من اگر اين مصاحبه تبعاتي در آينده نداشته باشد حسابي به آن شک ميکنم...اينجاست که گوجه بودن سردبير و خيار چنبر بودن دبير سرويس و کدو بودن مصاحبهگر را به چشم خود ميبينم...مدير مسوول هم برود با سرمايهگذاران خودش چک و چانه بزند و برود دنبال کاسبي خودش...
با روزنامه همهکاري ميتوان کرد...
دوست لباسفروشي امروز به من ميگفتم: بيا تو هم برو روزنامهء ورزشي...ببين چه بخور بخوريست...از دوست خودش که اول در استقلال جوان بوده است و حالا در 90 قلم ميريند و کاسبي ميکند حکايتها داشت...مرد شريفي که با سري افکنده ميگويد: بهخدا من اينطور نبودم...ولي نميشه...از کاسبي جديدي که تازهگي توي نقل و انتقالات تيمهاي واليبال راه افتاده است...و الابد با وضعيت جديد قهرماني بسکتبال ، آن هم مظنهء بدي نباشد...دوستي ديگر از دلاليهاي امثال حميدرضا اَبَک و حسن محمودي ميگفت...دوستي ديگر که حسابي داغ کرده بود از رپرتاژ آگهيهاي رضا خجسته رحيمي در شهروند فغان برآورده بود که بيا ببين مردک چهطور بهخاطر پول مدح حسن روحاني را نوشتهاست و او را «ژنرال روحاني» خطاب کردهاست...
بله واقعيت تلخيست که رسانهء ما دکان دونبشه که چه عرض کنم هزارنبشه شدهاست و از سفرهء مرتضا علي هم برکتاش بيشتر است...نيکآهنگ کوثر واقعاً گاهي لياقتاش همان است که الدنگي مثل حسين درخشان عليهاش بنويسد...دلمان را به چارخط تأثيري که ميتواند نوشتهاي بگذارد خوش کردهايم وگرنه همهشان از دم قسط بايد چپانده شوند توي چاه خلا...چه ابراهيم نبوي باشد...چه نيکآهنگ کوثر...چه حسين درخشان...چه هر آشغال ديگري...فقط دلمان را به چارخط نوشتهاي که ممکناست از چاک قلم يکي از همينها دربرود و تأثيري مثقالي بگذارد خوش کردهايم...
آي چه روزگاريست...دوستي از تعريفهاي من از روزنامه «همميهن» گمان بردهاست که من...
بگذريم...جملات آخر را بنويسم و رفع زحمت کنم:
تنها چيزي که اينروزها به آن دلخوش کردهام فقط دو کلام «حرف حساب» است...حالا از هر آشغالکلهاي ميخواهد باشد...
وگرنه مرا چه به دار و دستهء مزدورينويس همميهن؟!...اصلاً مگر کار مطبوعاتي سواي مزدوريست؟...
نگاه آرماني را بايد ريخت توي سطل زباله...اگر بخواهم شجرهنامه صادر کنم که بايد توي صورت همه اينها تف غليظ-اي بيندازيم...ولي چه کنيم که فقط دنبال «ماقال»ايم اينروزها و بس.