ابجدخواني من
الف
من زنبوريام آوارهء دشتها که از هر گلاي گردهاي و بويي به تناش آغشتهاست...حالا شايد در هر مرزي ايست کنم...من روزي در تب شديد، رقصاي کردم تا با آهنگ اندامام نشاني دشتاي از گل به خويشان و کسانام بدهم...اما اين رقص آن زبان هوشياري نبود و به غلط معنا شد و رمز ، غلط شکسته شد...و جمعي از زنبوران به دشتاي از گلهاي گوشتخوار رفتند و قتل عام شدند...از آن روز من تنهاي تنهايام...نه نيشاي دارم که به آن دلخوش کنم و نه نوشاي که تو از آن بنوشاي.
دلخوشي اينروزهايم نشستن در کنار گوش الاغ پيريست که بازنشسته است و در دشت ول ميچرخد و اين و آن سربهسرش ميگذارند...پشتاش کمي خميده است...کم حرفاست...ميگويد عروتيزهاي جواني ديگر حس و حالي براي اکنون نگذاشتهاست...او كم حرف است نه به اين علت كه زياد ميداند...او كم حرف است چون خسته است...با هم رفيقايم...يک زنبور تبعيدي و يک الاغ بازنشسته...جمعي چرندتر ازاين ديدهايد؟...روزي داستاني برايام تعريف کرد...از مگساي که ابتدا سر بهسرش ميگذاشت که با شلاق دمباش سرش را کوباند به تنهء درختي...
اول فکر کردم در دم ميميرد...اما او سمجتر از اينها بود.
زار و زاتورش چي بود؟
او چيزي نداشت...يک درويش بود...اما درويشاي بد دهن.
چيزي از پارسايي زيور کلاماش نبود؟
اتفاقاً چهرا...خاطرهاي تعريف كرد شنيدني...
ادامه دارد...
دلخوشي اينروزهايم نشستن در کنار گوش الاغ پيريست که بازنشسته است و در دشت ول ميچرخد و اين و آن سربهسرش ميگذارند...پشتاش کمي خميده است...کم حرفاست...ميگويد عروتيزهاي جواني ديگر حس و حالي براي اکنون نگذاشتهاست...او كم حرف است نه به اين علت كه زياد ميداند...او كم حرف است چون خسته است...با هم رفيقايم...يک زنبور تبعيدي و يک الاغ بازنشسته...جمعي چرندتر ازاين ديدهايد؟...روزي داستاني برايام تعريف کرد...از مگساي که ابتدا سر بهسرش ميگذاشت که با شلاق دمباش سرش را کوباند به تنهء درختي...
اول فکر کردم در دم ميميرد...اما او سمجتر از اينها بود.
زار و زاتورش چي بود؟
او چيزي نداشت...يک درويش بود...اما درويشاي بد دهن.
چيزي از پارسايي زيور کلاماش نبود؟
اتفاقاً چهرا...خاطرهاي تعريف كرد شنيدني...
ادامه دارد...