بي تو              

Saturday, September 1, 2007

پابرهنه: نسخه آپ ديت شده

آخ من هم بد قول‌لم و هم فراموش‌کار...قول داده بودم يک جواب دندان‌شکن به دوست عزيزي بدهم...از خاطربردم...اما يک گوشه از دسک‌تاپ شلم‌شورباي‌ام...فايل‌اي به اسم post ديدم...آخ جان...توضيح اضافه نمي‌دهم...خودتان بخوانيد و از عاقبت نسيه‌فروشي عبرت بگيريد...البته در اين فاصله شما هم‌چنان مي‌توانيد به اديب سلطاني فکر کنيد:


نامه‌نگاري کاري با دوست عزيزي بهانه‌اي دست داد تا بخش‌هايي از نامه‌ها را ــ بل‌که‌ به کار بقيه هم بيايد ــ در يک يادداشت مجزا بياورم...اين بحث ممکن است ادامه يابد...

دوست داشتيد ، با پيک و يا در همين چينه‌دان وب‌لاگ در بحث شريک شويد...


1

سلام
اولاً یک عرض: دست یا صورت "خشکی می شود" شاید، شاید کسی بگوید "خشکی می زند" که فکر نکنم درست باشد ولی قطعاً "خشکه" درست نیست.
مثال:

- امروز ناهار بیا خانهء ما.
- به من خشکه بده. (یعنی پول ناهار را بده به خودم.)
.
.
.
قربانت
.
.
.
پاسخ 1

سلام.

راجع به خشکه و خشکي...نکته‌ء خاصي نمي‌بينم جز اين‌که من هم مثال خود را بياورم:

خشکه‌پزي...يعني چه؟...يعني رشوه‌پزي؟

و نکته‌ء ديگر اين‌که «ها»ي غيرملفوظ و کسرهء مضاف به‌مرور به زبان فارسي وارد شده‌است.. و پيش از آن «ي» نقش بازي مي‌کرده‌است. چنان‌که هنوز در بسياري گويش‌ها حضور دارد...مانند لهجهء اصفهاني...

« مال خودي‌مون‌س» = « مال خود ِمون است. »

در قديم به شهر ري «راگا» مي‌گفتند و براي منسوب کردن آن مي‌گفتند: « راگه » = راغه = راگي= رازي مثال: گلدون راغه...

خشکي‌زده و خشکه‌زده هيچ تفاوتي ندارند.
.
.
.
قربان‌ات
.
.
.
2

سلام
امیدوارم از تعرض بنده به حیطه زبان فارسی دلخور نباشی!
خشکه دادن یعنی نقد دادن نه رشوه دادن.
چرا خشکه پزی هست، خشکه چینی (فکر کنم) توی ساختمان سازی هست و غیره.
دست و صورت خشکی می شود (نمی زند) و تبدیل های غیر ملفوظ به ی و حرکت در جهت عکس و غیره، در این جا به نفع "زبان قابل فهم و رایج" عقب نشینی می کند. به عبارتی ما طوری "بیان" می کنیم که قابل فهم باشد نه این که زبان دان (خطرناک)ی مثل شما ضمیمهء متن شود تا متن را برایمان قابل فهم کند نقطه (!)
.
.
.
قربانت
.
.
.
پاسخ 2

سلام
متأسفانه بايد خدمت‌ات عرض کنم زبان عاميانه غايت معنا را در افراطي‌ترين شکل‌اش بيان مي‌کند. و «خشکه» اگرچه همان نقدي و نقداً «مي‌باشد» اما « و معني و مفهوم آن اين‌ است که...» نسيه‌اي در کار ني‌ست و بايد براي راه افتادن کار رشوه دهي...مي‌بيني؟ به زور معنا کشيدن ني‌ست...فقط يک ميان‌بر زبان‌اي‌ست...همين‌است که معناها گاه کاربري‌شان را تغيير مي‌دهند...و حتا به ضد خود بدل مي‌شوند...عيّار که خود روزگاري رسم کهن «اي‌يار»ي بوده است و هنوز ميان برادران کورد کمابيش ديده مي‌شود ، هميشه با طرّار هم‌نشين بوده است...اما کم‌کم طرار آن را پس مي‌زند و اين‌بار معناي ميان‌بر عيار ، طرار و حتا بالاتر و خوف‌ناک‌تر «شيّاد» مي‌شود.

بسته به نحو زبان (dialect) افعال کمکي هم حضور منحصر به فردي خواهند داشت...يکي از نويسنده‌گان نظري دارد که: همه با صداي ديگري نوشته‌ايم «سيگاري بگيرانيم»...و اين خوب ني‌ست...من در خوب و بد بودن‌اش نظري قاطع‌ ندارم...فقط صداي خودم را که ممکن است سال‌ها از آرايش ذهن و گويش خودم به‌وجود آمده باشد و ناخودآگاه و يا آگاهانه باشد را به کار مي‌برم...البته بخشي از رعايت آداب زباني را در جهت همان ارتباط مؤثر با مخاطب هم لحاظ خواهم کرد...اما ممکن است همان‌طور که براي شما «خشکي بشود» که شکي هم در آن ني‌ست...ولي خيلي از مواقع هم براي زبان من «خشکي بزند»...لب‌ام خشکي مي‌زند...تب‌خال مي‌زند...ممکن است خشکي بشود...تب‌خال بشود...زدن و گشتن و شدن ، افعال کمکي‌اند و يک معنا را دارند...و تعصب از يک شيوهء بياني براي رساندن معنا به‌نظرم از يک بينش توتاليتر ناشي مي‌شود که ناخودآگاه از پايتخت به ديگر جاها سرايت کرده‌ است...مثلاً‌ زبان من يعني دست‌گاه و مجموعه‌اي از چرخ‌دنده‌هايي که پيام مرا به پيام‌گير منتقل مي‌کنند. گاهي غريب‌نمايي براي ايجاد پرسش‌اي‌ست از رفتار شخصيت‌اي که آن زبان را دارد...بي‌شک زبان کاسپار هاوزر در زبان‌اي نظام‌مند و قرب به حکومت ،‌ همان‌‌اي مي‌شود که رسانه هم موجوديت خود را ، متأسفانه ، با آن اعلام مي‌کند و از همين‌جا هم فاجعه آغاز مي‌شود...کاسپار در نظام استبدادي زبان قرار مي‌گيرد تا انديشه‌هاي او در يک نظم قراردادي encode بشود...جالب است بداني که encode (رمزي کردن) از يک روحيه‌ء به‌شدت مذهبي و يک آريستوکراسي زباني نشأت مي‌گيرد.

خيلي راحت مي‌توانستم بنويسم: نه با تو مخالفم يا نه فوق فوق‌اش با شهامت مي‌نوشتم: دست‌ها بالا...من تسليم‌ام...اما لازم بود تا نگاه من به زبان را هم بداني...حالا اگر اين سنجاق کردن مؤلف به متن است، من در آن ايرادي نمي‌بينم...براي به‌تر شنيدن صداهاي متعدد در يک اثر تو را به خواندن اين سخنراني درخشان دعوت مي‌کنم.
.
.
.
قربان‌ات
.
.
.
تذكر آيين-نامه-اي:
با يک مغز و يک جفت چشم و دوتا بناگوش چند تا کتاب مي‌خوانيد، با چندتا مغز بايد چندتا مطلب را بخوانيم؟