بي تو              

Thursday, September 27, 2007

court of honor

کلودياي من!
ببين عجب مخاطبان تيزهوش و انديش‌مندي دارم...يک رگه‌ي ناب از نوشته‌‌ي آخر من در جهت اثبات homo بودن‌ام بيرون کشيده‌اند...و آن هموسکشوال بودن چاي‌کوف‌سکي و علاقه‌ي وافر « هدايت بچه‌باز» به او و شيفته‌ي سمفوني ناقص‌مانده‌اش «پاته‌تيک» (سمفوني ششم) که هدايت با حزن عجيبي به آن گوش مي‌گرفته‌است...حال مي‌کني؟...رد مرا از کجا زده‌اند؟...
کلودياي من...کلوديا جان...چه روزگار خوش‌اي داريم که court of honor از تو مي‌خواهد سرفراز بميري...ولي هرچه باشد و هر انگ‌اي که چاي‌کوفسکي را آزرده باشد و با اين death sentence مرگ را به آغوش کشيده باشد (بي‌دليل ني‌ست اگر چخوف که دوستي جالبي با او داشت ، آن نامه را براي برادر چاي‌کوفسکي بنويسد و مراتب سوگ خود را اعلام ‌دارد)...به هر دليل‌اي ، اما روش آن سرگرد يهودي در دادگاه صالحه‌ي!!! فرانسويان مهد دموکراسي که با آن‌همه دبدبه ، تازه آزادي مطبوعات‌شان از 1887 تصويب شد ،‌روش او را بيش‌تر مي‌پسندم...با آن همه دبدبه‌ي روشن‌فکري ، ‌آن هفت‌تير افتخار را جلوي ‌ دريفوس مي‌گذارند تا از تتمه‌ي شرافت‌اش دفاع کند و خود را بکشد...هفت‌تير را پس مي‌دهد و تا انتهاي راه مي‌ماند و هم‌او بود که در تشييع مرد شريف مطبوعات ، اميل زولا ، شرکت کرد و از خشم کور ميهن‌پرستان کوردل به دم تيغ چاقو سخت مجروح شد و مي‌گويند اين زخم تا چند سال بعد که مرد با او ماند...من ماندن دريفوس را ترجيح مي‌دهم اگر چاي‌کوفسکي به همين دفاع از شرافت خودش را کشته باشد.

من به هر دليل‌اي هر اتهام‌اي را به جان و دل مي‌خرم...تا بوده کوردل‌اي رسم ديرينه‌ي کشور عزيزم بوده و هست...
کلوديا جان...دوباره به عکس‌ات نگاه مي‌کنم و آرام مي‌شوم...يعني ممکن است آن بوسه‌ي در تاريکي از آن تو باشد؟