ديالوگنويسي 1
اسلهوين ، شمارهي خوششانسي ( نمايش در ايران: حادثه در نيويورک) /
نوشته : جهيسون اسميلوويچ
صحنه گفتگوي «اسلهوين کلهورا» (جاش هارتنت) با «خاخام» (سر بن گينگزلي)...
خانه و محل کار خاخام. داخلي. روز
ـــ تو بايد آقاي فيشر باشي
ــ اين کلمهي «بايد» اين اواخر اصلا برام شگون نداشته
ـــ به هرحال بايد باشه
ـــ خب اگه زوره که هيچي.
ـــ ميدوني تو رو به چه دليل آوردهن اينجا؟
ـــ فکر ميکنم براي شروع بدشناسي
ـــ بدشانسي چيزي نيست جز مبناي قياس براي خوششانسي، آقاي فيشر...تو بد شانسي تا من بدونم که نيستم..متأسفانه خوششانسها متوجه خوششانسي خودشون نيستن تا وقتي دير بشه...مثلاً خود تو ديروز وضع بهتري داشتي تا امروز ولي با ديدن امروز متوجهش شدي اما امروز که رسيده ديگه خيلي دير شده...ميبيني؟...مردم از چيزايي که دارن راضي نيستن هميشه چيزي رو ميخوان که داشتهن يا ديگران دارن.
ـــ مثلاً مث خاخامي که دوست داره گنگستر باشه يا گنگستري که ميخواد خاخام باشه؟ ببينم چي ميگن؟ يه چيزايي در زمينه اينکه هميشه چمن اونطرف نردهها سبزتره...يا مثلاً اينکه خاخام بودن و گنگستر بودنُ شما شخصاً چهطوري توجيه ميکنيد؟
ـــ توجيه نميکنم...من آدم بدي هستم که وقتم رو تلف نميکنم که ببينم اگه اينطور بودم چه ميشد و يا اونطور بودم چي ميشد...من هر دو طرف نرده هستم و چمن من هميشه سبزه...فرض کن آقاي فيشر اينجا دو نفر جلوي تو نشستهن و تو از يکيشون خيلي ميترسي و اون به تو ميگه پول من کجاست؟
ـــ ببينيد من اخيراً...
ـــ پدرم هميشه ميگفت: بار اول که يکي بهات گفت: اسب ، بزن تو دماغاش...دفعهي دوم گفت اسب بهش بگو: آشغال...ولي براي بار سوم که گفت اسب ديگه وقتشه بري يه زين بخري.
ـــ من پولتونُ ندارم
ـــ اينجوري از يه مخصمه نجات پيدا نميکني. تو به من بدهکاري...من منافعي دارم...به اونها هم بدهکاري.
ـــ من حتا نميدونم چهقدر به شما بدهکارم.
ـــ 33 هزار دولار
ـــ ولي من نيک فيشر نيستم
ـــ خب پس کي هستي؟
ـــ آدميام که در يه زمان نامناسب در يه مکان نامناسب بودهم
ـــ 48 ساعت وقت داري پول منُ بدي...در اين بين «سول» تو رو تحت نظر داره. حالا ميتوني بري.
حالا جداي از زيبايي گوشنواز و هوشرباي ديالوگ فوق ،كاركرد ديگري هم براي آن ميتوان يافت؟...
به اين موضوع فكر كنيد تا بعداً بيشتر راجع به ديالوگنويسي با هم گپ بزنيم.
نوشته : جهيسون اسميلوويچ
صحنه گفتگوي «اسلهوين کلهورا» (جاش هارتنت) با «خاخام» (سر بن گينگزلي)...
خانه و محل کار خاخام. داخلي. روز
ـــ تو بايد آقاي فيشر باشي
ــ اين کلمهي «بايد» اين اواخر اصلا برام شگون نداشته
ـــ به هرحال بايد باشه
ـــ خب اگه زوره که هيچي.
ـــ ميدوني تو رو به چه دليل آوردهن اينجا؟
ـــ فکر ميکنم براي شروع بدشناسي
ـــ بدشانسي چيزي نيست جز مبناي قياس براي خوششانسي، آقاي فيشر...تو بد شانسي تا من بدونم که نيستم..متأسفانه خوششانسها متوجه خوششانسي خودشون نيستن تا وقتي دير بشه...مثلاً خود تو ديروز وضع بهتري داشتي تا امروز ولي با ديدن امروز متوجهش شدي اما امروز که رسيده ديگه خيلي دير شده...ميبيني؟...مردم از چيزايي که دارن راضي نيستن هميشه چيزي رو ميخوان که داشتهن يا ديگران دارن.
ـــ مثلاً مث خاخامي که دوست داره گنگستر باشه يا گنگستري که ميخواد خاخام باشه؟ ببينم چي ميگن؟ يه چيزايي در زمينه اينکه هميشه چمن اونطرف نردهها سبزتره...يا مثلاً اينکه خاخام بودن و گنگستر بودنُ شما شخصاً چهطوري توجيه ميکنيد؟
ـــ توجيه نميکنم...من آدم بدي هستم که وقتم رو تلف نميکنم که ببينم اگه اينطور بودم چه ميشد و يا اونطور بودم چي ميشد...من هر دو طرف نرده هستم و چمن من هميشه سبزه...فرض کن آقاي فيشر اينجا دو نفر جلوي تو نشستهن و تو از يکيشون خيلي ميترسي و اون به تو ميگه پول من کجاست؟
ـــ ببينيد من اخيراً...
ـــ پدرم هميشه ميگفت: بار اول که يکي بهات گفت: اسب ، بزن تو دماغاش...دفعهي دوم گفت اسب بهش بگو: آشغال...ولي براي بار سوم که گفت اسب ديگه وقتشه بري يه زين بخري.
ـــ من پولتونُ ندارم
ـــ اينجوري از يه مخصمه نجات پيدا نميکني. تو به من بدهکاري...من منافعي دارم...به اونها هم بدهکاري.
ـــ من حتا نميدونم چهقدر به شما بدهکارم.
ـــ 33 هزار دولار
ـــ ولي من نيک فيشر نيستم
ـــ خب پس کي هستي؟
ـــ آدميام که در يه زمان نامناسب در يه مکان نامناسب بودهم
ـــ 48 ساعت وقت داري پول منُ بدي...در اين بين «سول» تو رو تحت نظر داره. حالا ميتوني بري.
حالا جداي از زيبايي گوشنواز و هوشرباي ديالوگ فوق ،كاركرد ديگري هم براي آن ميتوان يافت؟...
به اين موضوع فكر كنيد تا بعداً بيشتر راجع به ديالوگنويسي با هم گپ بزنيم.