بي تو              

Wednesday, September 19, 2007

vatan ya'ni

براي تو

@
به گمانم بايد فهميده باشي که من با کسي تعارف ندارم و در بيان عقايد شخصي‌ام حوصله‌ي مماشات ندارم و البته خيلي وقت‌ها مثل سگ پشيمان شده‌ام و ماست‌مالي‌اش کرده‌ام...چون شيوهي برخوردم نامناسب بوده‌است و حق‌ام بوده‌است...و ابايي در پذيرش اشتباه هم ندارم...خودت هم خوب مي‌داني که مي‌توانم طرف‌ام را جوري سر کار بگذارم که مخ‌اش سوت بکشد...اما يک راز را يواشي به تو بگويم: آن‌جايي که شک مي‌کني دارم سر کارت مي‌گذارم مطمئن باش سرکاري ني‌ست چون قرار ني‌ست کسي از سرکاري باخبر باشد...متأسفانه بايد بگويم: کسي تا‌به‌حال متوجه سرکاري‌هاي‌ام نشده‌است...و هيچ‌گاه هم سرکاري‌ها را مانند CIA بعد چند سال منتشر نکرده‌‌ام...فقط بدان و آگاه باش هرجا شک کردي بدان که سرکاري نبوده است...و من هيچ‌گاه نمي‌نويسم: ببين سرکاري ني‌ست‌ها که بعد سرکار بگذارم.

@
برخورد من با رسم‌الخط مثل کسي‌ست که نماز روزه‌ي قرضي بگيرد...چند وقتي براي اين‌که خداي ويراستاران از من راضي باشد، مثل او مي‌نويسم و هرچه ناسپاسي‌ را جبران مي‌کنم...اما مدتي بعد آن بچه‌ي گناه‌کار مي‌شوم و ساز خودم را مي‌زنم...خب به گمانم دوره‌ي همزه تمام شده باشد...بايد برگردم به «ي» اين‌جور حس خوبي دارم...قرضي‌ها را ادا کرده‌ام...کفاره‌اش هم داده‌ام...مدتي به جاي «ي» مصوّب فرهنگ‌ستان «ي» نوشتم ، حالا با ضميري اميدوار و قلبي مطمئن دوباره «ي» مي‌نويسم.اما منتظر روش‌هاي ديگر شقه‌کردن لغات باش...خوش‌بختانه «چه‌را» را ميان برخي از ويراستاران خوب جا انداختم.

@
مي‌خواهم خودم را وارد بازي مزخرف «وطن يعني و،عَن» کنم...بازي مشمئزکننده‌اي که روش‌عن‌فکران راه انداخته‌اند و مي‌خواهند از پر کاه ، سنگ رُخام براي عمارت پوشالي‌شان بسازند...از کلاه جادوي اين جماعت مذبذب چه بيرون مي‌آيد؟...

@
براي من توکا مرد...شهادت‌اش مبارک...اين پست را بخوان خودت متوجه مي‌شوي که چه‌طور يک عدد MODEM ناقابل آدم را نابود مي‌کند...


@
چه بلايي سر ملت «عي‌ران» آمده است که اين‌طور با تنهايي‌مان در فضايي گنگ و گوز (cyber space) لاس مي‌زنيم؟...چه مي‌شود که پزشک روان‌کاومان توصيه مي‌کند وب‌لاگ بساز و خودت را توي آن خالي کن...چه مي‌شود که از خود ، سوپرمن‌اي مي‌سازيم؟...اين پهلوان‌پنبه‌ها را جدي مي‌گيريم...در نشئه‌گي گمان مي‌کنيم: هستي واقعاً از ما آلت خورده‌ است...
واقعاً تا نتواني خودت را نجات دهي محال است ناجي کسي باشي...دقت کرده باشي تعمداً نمي‌نويسم :« منجي» و مي‌نويسم« ناجي»...
اين ملت تحقير شده را چه مي‌شود؟ که از زنان‌مان در اين فضاي مجازي فاحشه مي‌سازد و بعدش تومار جمع مي‌کنيم تا از فاحشه‌گي قداست بسازيم...از مردان باشرف حرام‌لقمه‌هاي هيولا ، مي‌سازيم و آخور و توبره را به‌خاک و خون مي‌کشيم...

@
اين‌را به خانوم شهرزاد حسيني که عنوان ثبت‌شده بر سر در اي‌ميل‌شان «Hasani» است و هنوز نتوانسته‌اند يک نام مشخص براي خود بيابند خطاب مي‌کنم:

بدانند براي چه جواب‌شان را ندادم...
خانوم حسيني/Hasani در کشور ِغريبه گلايه از چه داريد؟...خانوم يا آقاي حسيني/Hasani نخواستم آن‌روز در پاسخ پيک‌تان بنويسم: چه‌طور هم‌آن آقاي نوش‌آذر که مدافع اين تغيير 180 درجه‌اي ظاهري‌شان هستيد و چيزي هم از آن پدرکشته‌گي سابق‌شان با اکبر سردوزامي و رفيق‌فابريکي ام‌روزشان نمي‌نويسيد...و از سکوت اکبر سردوزامي نسبت به موج‌اي که عليه ساقي قهرمان راه افتاد نمي‌نويسيد...از برداشتن لينک اکبر سردوزامي از سوي حسن محمودي پس از به‌قول اهالي رسوايي ساقي نمي‌نويسيد...از سكوت يک‌باره عليه ندانم‌کاري‌هاي خائنانه‌ي امثال پورمحسن چيزي نمي‌نويسيد...که ببينيد چه راست راست براي خودشان مي‌گردند و تازه مچ هم‌کاران روزنامه‌شان را هم مي‌گيرند چون پخته‌خوار و آدم‌خوارند...

خانوم شهرزاد حسيني/Hasani چه‌را اشاره‌اي به شروع انگولک‌هاي حسين نوش‌آذر به خانوم شاهرخي نمي‌کنيد؟...چه‌را «امثالُهُم» را نمي‌شناسيد؟...
بي‌سوادهايي مثل ناصر غياثي است كه پز ادبي‌اش هر اهل ادبيات‌اي را بارها به خنده انداخته‌است...چه‌را به گوزگوزهاي به‌مراتب چس‌ناله‌آميزتر ربکا ( اين نام وارونه‌ي اکبر را خانوم شاهرخي هميشه به اکبر مي‌گفت) راجع به سي‌دي ده‌خدا و آلودن‌هاي احمقانه اشاره نداريد؟...من اگر خودم سال‌ها با يکي از همين CD‌ها به خوبي و آسوده‌گي کار نمي‌کردم مي‌گفتم: طفلک سردوزامي چه مي‌کشد...

جايي‌که بايد درست و اصولي واکنش نشان دهيد خفه شده‌ايد و جايي‌که حضورتان سمي‌است يارکشي راه مي‌اندازيد...اين است معنا و مفهوم ادبيات مهاجرت‌اي که من ازش فهميده‌ام و حاضر نيستم حتا يک کلمه از نويسنده‌گان مهاجر را هم بخوانم...راستي چه‌را ايرانيان مهاجر اين‌قدر مخ‌هاشان تاب دارد؟...يعني دور شدن از سرزمين‌شان اين‌قدر سيم‌کشي‌شان را به‌هم مي‌ريزد؟

خانوم شاهرخي که روزگاري به من گلايه‌ها و روضه‌ها از اين باندهاي چاقوکش فرهنگي داشت،‌حالا او هم خودش چاقوکش استخدام کرده‌است...

@
چاره‌اي ني‌ست...عن‌ترنت و عي‌ران-اي يعني مجموعه‌اي ناهم‌گون از پريشاني...و کجا به‌تر از بي‌در و پيکر جايي مثل عن‌ترنت که هرچه سرکاري و عقده و گوزگوز را در آن منتشر مي‌کنيم و بعدش هم که مي‌بيني اي دل غافل درمان هم نشده‌ايم هيچ عده‌ي ديگري را هم بيمار کرده‌ايم...

خاک بر سر اين طبابت...

اين چه بلايي بود که از عن-ترنت به خشتک‌مان افتاد؟


@
همان‌طور که نوشتم:
«وطن براي من يعني و،عَن »