O00ooOpsS
خب تا سوت بازي نخورده ، اول بگم که حبيب منُ به يه بازي مسخره و جالب دعوت کرده...
نميدونم اين مسنجر حبيب مشکل داره يا مسنجر من قراضه شده؟...چون دوست دارم هر از گاهي که لامپ خاموش سر ميزنم با او چارکلوم حرف بزنم...ولي کلي از حرفام براش نميره... و حوصلهم هم سر ميره تا جواب اون برسه...آخر سر هم بيخيال گورم رو گم ميکنم...
اين بشر مثل آدميزاد هم بخواد حرف بزنه شعر ميريسه...خب ديگه من که از اين سوات موات ها ندارم...
اخلاق مزخرفي که من دارم...دير به دير جواب ميدم...و بعضاً حواس پرتم و کونام گيج ميزنه و با احساس نازکي که حبيب داره خيلي تعجبم که چهطور تونسته منُ تا اين چند قدمي همراهي کنه...واي ننه جان...ولي حبيب يه کم بيانصافي کرده...من يکي در ميون به قاسمي پريدهم آخه؟ ( آي عرررررررررررررر)...ولي تا دلت بخواد دوست دارم سر به سر محسن نامجو بذارم و ديگران بگن عجب آدم عقدهاي هستم...آره خلاصه اينکه چون عاشق اين هستم پشت سرم خيلي حرف بزنن ، روش مناسب اينه که ديگرانُ از خودم برنجونم تا زياد پشت سرم حرف بزنن و از طرفي چون ميدونم معمولاً پشت سر کسي خوبيهاشُ نميگن، پس آدم خوب تو اين دوره زمونه حرفي ازش نيست و من هم چون دوست ندارم اينطور حذف بشم ، بهطور طبيعي دوست دارم با بدي ازم ياد کنن ولي خدا اونروزُ نياره که فراموش بشم (آي عررررررررررررر.)
خلاصه جونم واسهت بگه: نوشتههام مث بچههام ميمونن و نميتونم بگم: کدومشون خوبه کدومشون بد...ولي ميتونم بگم کدومشون شبيه باباشون شدهن...کدومشون اصلاً بچهء من نيستن و مامانشون در نبود من با کسي ديگه خوابيده و ميدونم بچهء من نيست...ولي چه کنم چون آدم بيخايهاي هستم و نميخوام زنم ترکام کنه و دوست دارم هرشب تو بغلاش باشم، اينه که بهش نميگم مثلاً اون بچه شبيه من يا خودت نيست و به نظرم شبيه اون مردهس که چند روزه زنگ ميزنه و حرف نميزنه...چند روزه که يواشي ميبينم تو با اون قرار مدار ميذاري...ولي چهکنم عاشق اين زن خائن هستم...اسم اين زن ميدوني چيه؟...رويا...ميدوني فاميل اون مرده چيه؟...آقاي شهرت.
خلاصه زنام فاسقاشُ انگاري بيشتر از من دوست داره...
خب بريم سر بازي...و انتخاب بهترين پست که از نظر من بچهايست که خيلي شبيه باباشه...بدبختانه، اين پست هنوز نوشته نشده...يعني نوشته شده و تايپ نشده...ولي فيلمهاييُ ميتونم مثال بزنم که شخصيت اصليشون خيلي به من شبيهه...
آره حبيب جون همونطور که تو کامنت هم برات نوشتم:
دوست ندارم مث دعوتهاي عروسي فيلم « 4 جشن عروسي و يک خاکسپاري» بشه...مخصوصاً اون نسخه سانسوري که از تو «سک سک» دراومده باشه که براي «ميم» ( برادرزادهء عزيز) خريدهام.
خلاصه حبيب جان پستاي ندارم که دوستاش داشته باشم و بهترين نوشتهء من توي کاغذ نوشته شده...که انداختهاماش يه گوشه که باباش نبيندش...چون از ديدن بچهاي که خيلي شبيه به خودش باشه وحشت داره...مث فيلم «جادهاي به سوي پرديشن» که باباهه با بچه اولاش زياد راحت نيست چون خيلي شبيه خودش بود و خيلي عاشقاش بود چون هرکي بگه از خودش بدش مياد دروغ ميگه مث يابو علفي...و از ظرفي از خودش ميترسه...چون از اينکه ميبينه راضيکننده نيست...و با ديدن بچهش ميترسه که سرنوشتاي مث خودش داشته باشه و به هميندليل يکي از عمده دلايل رها کردن نوشتهاي در ميانه اينه که از سرنوشتاي که براش رقم خورده وحشت دارم...و براي جنگيدن با اين سرنوشت مزخرف اونُ منجمد و freeze ميکنم.
نميدونم اين مسنجر حبيب مشکل داره يا مسنجر من قراضه شده؟...چون دوست دارم هر از گاهي که لامپ خاموش سر ميزنم با او چارکلوم حرف بزنم...ولي کلي از حرفام براش نميره... و حوصلهم هم سر ميره تا جواب اون برسه...آخر سر هم بيخيال گورم رو گم ميکنم...
اين بشر مثل آدميزاد هم بخواد حرف بزنه شعر ميريسه...خب ديگه من که از اين سوات موات ها ندارم...
اخلاق مزخرفي که من دارم...دير به دير جواب ميدم...و بعضاً حواس پرتم و کونام گيج ميزنه و با احساس نازکي که حبيب داره خيلي تعجبم که چهطور تونسته منُ تا اين چند قدمي همراهي کنه...واي ننه جان...ولي حبيب يه کم بيانصافي کرده...من يکي در ميون به قاسمي پريدهم آخه؟ ( آي عرررررررررررررر)...ولي تا دلت بخواد دوست دارم سر به سر محسن نامجو بذارم و ديگران بگن عجب آدم عقدهاي هستم...آره خلاصه اينکه چون عاشق اين هستم پشت سرم خيلي حرف بزنن ، روش مناسب اينه که ديگرانُ از خودم برنجونم تا زياد پشت سرم حرف بزنن و از طرفي چون ميدونم معمولاً پشت سر کسي خوبيهاشُ نميگن، پس آدم خوب تو اين دوره زمونه حرفي ازش نيست و من هم چون دوست ندارم اينطور حذف بشم ، بهطور طبيعي دوست دارم با بدي ازم ياد کنن ولي خدا اونروزُ نياره که فراموش بشم (آي عررررررررررررر.)
خلاصه جونم واسهت بگه: نوشتههام مث بچههام ميمونن و نميتونم بگم: کدومشون خوبه کدومشون بد...ولي ميتونم بگم کدومشون شبيه باباشون شدهن...کدومشون اصلاً بچهء من نيستن و مامانشون در نبود من با کسي ديگه خوابيده و ميدونم بچهء من نيست...ولي چه کنم چون آدم بيخايهاي هستم و نميخوام زنم ترکام کنه و دوست دارم هرشب تو بغلاش باشم، اينه که بهش نميگم مثلاً اون بچه شبيه من يا خودت نيست و به نظرم شبيه اون مردهس که چند روزه زنگ ميزنه و حرف نميزنه...چند روزه که يواشي ميبينم تو با اون قرار مدار ميذاري...ولي چهکنم عاشق اين زن خائن هستم...اسم اين زن ميدوني چيه؟...رويا...ميدوني فاميل اون مرده چيه؟...آقاي شهرت.
خلاصه زنام فاسقاشُ انگاري بيشتر از من دوست داره...
خب بريم سر بازي...و انتخاب بهترين پست که از نظر من بچهايست که خيلي شبيه باباشه...بدبختانه، اين پست هنوز نوشته نشده...يعني نوشته شده و تايپ نشده...ولي فيلمهاييُ ميتونم مثال بزنم که شخصيت اصليشون خيلي به من شبيهه...
آره حبيب جون همونطور که تو کامنت هم برات نوشتم:
دوست ندارم مث دعوتهاي عروسي فيلم « 4 جشن عروسي و يک خاکسپاري» بشه...مخصوصاً اون نسخه سانسوري که از تو «سک سک» دراومده باشه که براي «ميم» ( برادرزادهء عزيز) خريدهام.
خلاصه حبيب جان پستاي ندارم که دوستاش داشته باشم و بهترين نوشتهء من توي کاغذ نوشته شده...که انداختهاماش يه گوشه که باباش نبيندش...چون از ديدن بچهاي که خيلي شبيه به خودش باشه وحشت داره...مث فيلم «جادهاي به سوي پرديشن» که باباهه با بچه اولاش زياد راحت نيست چون خيلي شبيه خودش بود و خيلي عاشقاش بود چون هرکي بگه از خودش بدش مياد دروغ ميگه مث يابو علفي...و از ظرفي از خودش ميترسه...چون از اينکه ميبينه راضيکننده نيست...و با ديدن بچهش ميترسه که سرنوشتاي مث خودش داشته باشه و به هميندليل يکي از عمده دلايل رها کردن نوشتهاي در ميانه اينه که از سرنوشتاي که براش رقم خورده وحشت دارم...و براي جنگيدن با اين سرنوشت مزخرف اونُ منجمد و freeze ميکنم.