بي تو              

Friday, September 14, 2007

معجزه بر لب

:Maria
.When you sing you begin with do re
mi

:Children:
?Do re mi

:Maria
Do re mi. the first three notes just happen to be
.Do re mi

:Children
!Do re mi

:Maria
Do re mi fa so. la ti
.Come,I'll make it easier.Listen.
Doe-a deer, a female, deer
Ray,-a drop of golden sun
,Me-a name I call myself
Far-a, long,long way to run
,Sew-a needle pulling thread
La-a note to follow, sew
.Tea-a drink with jam and bread
That will bring us back to! do-oh-oh-h-oh
.
.
.
ماریا :
موسیقی خوانده شد با

بچه ها :
دو ، ر ، می

ماریا :
دو ، ر، می
بخوانید با من همه باهم دو، ر، می

بچه ها :
دو ، ر ، می

ماریا :
دو ، ر، می ، فا ، سل ، لا ، سی
دو- دو شب نخوابیدم
ر- روی ماهت دیدم
می- می خوام بیاد بارون
فا- فال می گیرم اکنون
سل- صلح خیلی بهتره
لا- لادن دل می بره
سی- سیرم دیگر از تو
خیز و با من ادا کن ......


قرار بود به مناسبت جشن خانه سينما از استاد علي کسمايي دوبلور بزرگ تاريخ کشورمان تجليل شود...يکي از مشهورترين کارهاي پيرمرد فيلم بي‌نهايت دست‌کاري‌ شدهء آواي موسيقي‌ست که با نام اشک‌ها و لب‌خندها مي‌شناسيم...تکه‌ء فوق را لابد مي‌دانيد از فيلم است...و لابد خيلي جاها نيز همين تکه را ديده‌ايد...و لابد افتخار کرده‌ايد که زبان فارسي اين‌همه خاصيت و قابليت براي دست‌کاري دارد...لابد از اين‌که لحن به استادي از کار درآمده است شما را ياد معجزات ترجمه‌اي در کارهاي استاد دريابندري مي‌اندازد؟ معجزه‌ء استاد کسمايي کم از معجزات حضرت دريابندري ندارد...زماني‌که اين بزرگ‌واران براي ما لحظات خوشي در زبان فارسي خلق مي‌کردند، هوشنگ کاووسي تحصيل‌کرده‌ء فرنگ وا اسفا سر داد...معجزه‌اي که در فيلم هملت رخ مي‌دهد...معجزه‌اي‌ست که استاد اديب سلطاني از پس آن برنمي‌آيد...وفاداري و وسواس بي‌نظير که هميشه راه را برخلاقيت مي‌بندد به طعم خوش نيز نياز دارد...زبان فارسي فقط بازيافت از ميان آشغال‌ها ني‌ست...هنوزاهنوز هملت علي‌کسمايي که آميزه‌اي از ترجمه‌ء مسعود فرزاد و صد البته هملت lip-sink هاي دوبله است ميان مخاطبان‌اش ارزش‌مند است...اين‌جاست که جناب اسلاميه در ترجمه‌ء به نظرم تحسين‌برانگيزشان از «گيلدنسترن و روزنکرانتز هر دو زنده‌اند» چه‌قدر عالي به همان نثر فخيم و روان و متناسب با روح صحنهء هملت دست‌يافته‌اند...آن‌وقت خواهيم ديد چه‌طور ترجمه‌هاي شهرام زرگر از نيل سايمون با وجود دقت کم‌ ، بسيارعالي‌اند...آن‌وقت شايد بفهميم کدام کلمه به قرينه‌ء کدام مخرج صدا بر جمله مي‌نشيند...

اگر فرصت شود حتماً به ترجمه‌ء نمايش‌نامه‌ها هم خواهم پرداخت و معضل‌اي به نام نثر شکسته را خواهم شکافت...خواهم نوشت چه‌را ترجمه «سياها»ي عاطفه طاهايي از «ژان ژنه» به مراتب به‌تر از ترجمه‌هاي ديگر است...چون نقش‌اي که کلمات در دهان بازي‌گران بازي مي‌کند لحظه-به-لحظه با گروه محمدحامد طاهري او را هم‌راهي مي‌کند و مترجم قدم‌به‌قدم با اجرا پيش رفته است...آن‌وقت است که خواهيم فهميد چه‌را استاد دريابندري روح صحنه را نمي‌فهمد وگرنه به شکستن نثر ترجمه‌هاي بکت براي رواني در اجرا اقدام نمي‌کرد...آن‌وقت است که خواهيم فهميد چه‌طور با وجود گذشتن يک قرن از ترجمهء ناظم‌الملک ،‌ اتللوي مغربي ، خواهيم ديد چه‌را هنوز با روح صحنه عجين است...خواهيم ديد چه‌را ترجمه‌ء دقيق و پر وسواس استاد اديب سلطاني از هملت ، مفت هم نمي‌ارزد...