بي تو              

Monday, September 3, 2007

کجايند مردان بي‌ادعا؟...

گمان کنم از ديرباز درجه‌ء ارادت‌ام به محمد صالح علا ( صالح اعلاء) را نشان داده باشم...نه گرم گرم است و نه سرد سرد...ولي ملايمت دل‌پذيري دارد که تنها يک‌تن در مقياس او و البته چند گام بالاتر چنين حسي را در من برمي‌انگيزد...درجهء تن مرغ کرچ‌اي را دارد که جوجه‌ء سکوت را به بيضه نشسته‌است...بله: سهراب سپهري را مي‌گويم...به‌خصوص سهراب نازنين‌اي که در يادداشت‌هاي روزانه‌اش ، « هنوز در سفرم» ، قيامتي‌ به پا مي‌کند...هم شعر است و هم شعور...
محمد صالح علا را از ديرباز چهرهء درخشان‌اي نمي‌يافتم...يادش به‌خير جامعه‌ء روشن‌فکري‌مان هم چه فحش‌ها که نثارش نمي‌کرد وقتي در شاه‌کار تله‌ويزيوني‌اش «تا هشت‌ونيم» در دهان مجري‌اش گذاشته بود: زعفراني باشيد...که همين چندي پيش در برنامهء بيژن بيرنگ با همان صفاي کودکي‌اش دليل اين زعرفاني بودن را بازگفت...هميشه پشت سر صالح علا افترا پشت افترا بود...در جوي که هميشه بر صدا و سيما حاکم ‌است غرض‌ورزي و مرض‌پراکني بي‌داد مي‌کند...با اين‌حال هميشه فرض را بر صحت افتراها مي‌گذاشتم اما با يک زيرنويس:
شما که پاک و مبرّا از هر گناه و سيئة هستيد...يک کار هم‌شأن او نشان‌ام بدهيد...
در اين دوران تصفيه‌هاي بي‌فرهنگي...کسي بتواند در تله‌ويزيون کاري کند کارستان که پالان حماقت و ريا را بر دوش‌مان نيفکند و عقل را به‌ بهانه‌ء قلب‌اي مکدر از ريا و پلشتي محو نکند و کار بزرگ‌اي مانند «دو قدم مانده به صبح» را ، گيرم هيچ‌کاره هم باشد و فقط مجري‌ باشد ،‌ روي آنتن ببرد...بايد مقام او را با شهداء سنجيد...چون هيچ‌گاه از تير و ترکش‌ بي‌شرف‌ها در امان ني‌ست...

توپ‌خانه‌ء لجن‌‌انداز کيهان يکي از اين بي‌شرف‌ها است...

عالي‌جناب کيهان! گيرم همهء اين‌ها که فرموديد صحيح باشد...اما شما که از نواده‌گان امامان معصوم و بري از هر گونه گناه‌اي هستيد چه‌کار ارزش‌مندي جز «خور و خواب و خشم و شهوت» داشته‌ايد؟...چه‌کار ارزش‌مندي جز انگل‌وار بلعيدن از بيت‌المال داشته‌ايد؟...با کدام پول خون امت مسلمان ، کاخ‌هاي خود را برافراشته‌ايد؟...

بترسيد از روزي‌که قهر طبيعت به‌سراغ شما هم بيايد...بترسيد اگر به خداي‌تان ايمان داريد...بترسيد از اين‌همه تهمت‌اي که مدام مي‌پراکنيد...از اين‌همه تخم نفاق حذر کنيد...
هنوز دير نشده‌است...
براي عاقبت تيره‌ و تار خود روزنه‌اي به‌سوي نور باز بگذاريد...

پرونده‌سازي عليه صالح علا که جز شاخهء گل و دعوت به مهرباني سخن‌اي ديگر از لب و قلم او جاري نشده‌ است...اوج ناجوان‌مردي‌ست...اوج خباثت است...

دي‌شب دل‌ام هري تو ريخت وقتي ديدم دوست خوش‌لهجه‌ء جنگي‌نويس ، حبيب احمدزاده ، از وضعيت قمر در عقرب متوليان ادبيات مقاومت ، چه‌ دل پري دارد و در عوض طفلک فريدون جيراني هم به‌تبع فشار زيادي که روي گروه‌شان است ، مدام از حماسه‌اي که در ادبيات مقاومت خبري ني‌ست ، گلايه دارد...و حتا به حماسه‌اي در حد نوشته‌هاي آلکسي تولستوي قانع است...چه بگويم که احمدزادهء عزيز ، نويسندهء خاکي و خوش‌ذوق ، دل پري از اين صراط مستقيم‌اي داشت که ياساي ارشاديون بر آن‌ها حقنه مي‌کند و فريدون جيراني هم با وحشت و دست‌پاچه‌گي برنامه را قيچي کرد و صالح‌ علا هم با همان گيجي هميشه‌گي برنامه را تماماند.

تف به ذات‌تان که از کم‌ترين‌ها نيز نمي‌گذريد...

آقاي ضرغامي مرد نيستي اگر براي يک‌بار هم شده پاسخ اين هتاکي‌ها را ندهي...افترا به برنامه‌هاي تو انگار که آلودن دامن عصمت خودت باشد...

دل‌ام گرفته‌است...

دل‌ام عجيب گرفته‌است...

بيننده‌گان ِجان ممنون که تا سپيده‌ء صبح رو‌به‌روي ما هستيد.