بي تو              

Sunday, September 23, 2007

نقدينه خواه و رو گردان از نسيه‌‌ها

از آن ‌دسته آدم‌هايي هستم که دوست دارم در دويست‌امين سال‌گرد جشن آبجو باشم...و آن‌جا خودم با دستان خودم نشان عزيزان روس بدهم که چه‌طور شراب من ، دردانه ‌است؟...ببينند پيمانه‌ي من چي‌ست؟...ببينند گنجه‌ي شراب‌ام چه يخ‌دان کثيف‌اي‌ست...ببينند که بطر شراب‌ام چه شکلي‌ست؟...ببينند با هر پيک‌اي که بالا مي‌روم چه‌طور يک حب انگور تف مي‌کنم و توي دل‌ام مي‌گويم: اگر اين‌بار گذاشتم اين‌طور شراب‌ را صاف کنند؟...بعد به آن‌ها مي‌گويم:

مي‌دانيد من ارادت خاصي به روسيه‌ي قرن نوزده دارم؟...تولستوي و چخوف و تورگنيف را بي‌اندازه دوست دارم؟...گوگول هم که تخصص خودم است...
روسيه‌ ، حالا ارث پدري من شده‌است...رقص پولکا را که ابدا نمي‌توانم فراموش کنم...آن‌ قو هاي افسانه‌اي روس را که هرگز...مي‌خواهم جام خود را به سلامتي دختران شيطان t.A.t.u بالا بروم...مي‌خواهم نشان‌شان بدهم چه‌طور در سرزمين من چشمان‌اي را کور مي‌کنند...مي‌خواهم در آن‌جا به خداوند شراب شکايت برم...عريضه‌ام را به‌دست‌اش بسپارم...
چه‌طور سال‌هاست که در خلوت خود و به‌دور از اجتماع دلقکان عرق‌خور...يک نخ سيگار لاي انگشتان‌ام سُر مي‌خورد و قطره قطره آب حيات به حلق‌ام فرو مي‌رود.. بايد بدانند که در زنده‌گي چه‌قدر به جام شراب مديون‌ام...بارها ضريح دل را غبار روبي کرده‌است و حالا که به دردانه‌ها رسيده‌ام و يک‌ماه را با صفاي شراب دست‌ساز حال كرده‌ام...غم‌اي به حجم غم کوچ پرنده‌‌گان که همين روزها سراغ‌ام خواهد آمد ، اكنون مرا در برگرفته است ...

مي‌خواهم در جشن آب‌جو همه اين‌ها را بگويم.

گویند کسان بهشت با حور خوش است
من مي‌گويم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بردار
که آواز دهل شنیدن از دور خوش است