فرياد
شنیدهای داستان همام را که صفات پارسايان بر او شماردند؟...هویی بزد و غریوی و شوری به تناش...رعشهای بر بدناش...فریادی و جان به جان آفرین کرد.
حال تو بشنو از فریاد...فریاد...فرای یاد آوردن است...فرای آنچیزی که بدانیش...فرای آنچیزی که شنیده باشیش...فرای آنچه که گفته باشیش...و چون در کالبد نگنجد...و چون در تن کال و نارسات نگنجد...سینه بشکافد ...غنچهی اسرار بشکفد...و در دم جانات بستاند...دانه خاک را میشکافد...ریشه در معکوس اوج دانه به انتها فرو میغلتد...در تن خیس خاک غوص میرود...فریاد...مرحلهی پیش از دریدن تن است...گریبان چاک دادن است...و در یاد آوردن این هو...این او...باید که فرایاد آوری...بیش از آنچه که به یاد داری از او...بیش از آنچه که یادت دادهاند از او...بیش از آنکه یاد گرفته باشی از او...فراتر از آنهمه یادش...آنهمه یادگارش...
حال تو بشنو از فریاد...فریاد...فرای یاد آوردن است...فرای آنچیزی که بدانیش...فرای آنچیزی که شنیده باشیش...فرای آنچه که گفته باشیش...و چون در کالبد نگنجد...و چون در تن کال و نارسات نگنجد...سینه بشکافد ...غنچهی اسرار بشکفد...و در دم جانات بستاند...دانه خاک را میشکافد...ریشه در معکوس اوج دانه به انتها فرو میغلتد...در تن خیس خاک غوص میرود...فریاد...مرحلهی پیش از دریدن تن است...گریبان چاک دادن است...و در یاد آوردن این هو...این او...باید که فرایاد آوری...بیش از آنچه که به یاد داری از او...بیش از آنچه که یادت دادهاند از او...بیش از آنکه یاد گرفته باشی از او...فراتر از آنهمه یادش...آنهمه یادگارش...