بي تو              

Wednesday, December 19, 2007

چه خوش گفت سعدی پاک‌زاد

سراینده خود می‌نگردد خموش
ولیکن نه هر وقت بازست گوش

چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آید دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار

به تسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند

مکن عیب درویش مدهوش مست
که غرق است از آن می‌زند پا و دست

نگویم سماع ای برادر که چی‌ست
مگر مستمع را بدانم که کی‌ست

گر از برج معنی پرد طیر او
فرشته فرو ماند از سیر او

وگر مرد لهوست و بازی و لاغ
قوی‌تر شود دیوش اندر دماغ

چه مرد سماع است شهوت پرست؟
به آواز خوش خفته خیزد ، نه مست

پریشان شود گل به باد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر

جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟

نبینی شتر بر نوای عرب
که چونش به رقص اندر آرد طرب؟

شتر را چو شور طرب در سرست
اگر آدمی را نباشد خرست
.
.
.
نظر به روی تو هر بامداد نوروزی‌ست
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی‌ست
.
.
.
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود