بي تو              

Friday, December 14, 2007

عرض اندام

یاد نداشته‌م تله‌ویزیون فیلم یا سریال‌ای با ديد احترام به حقوق زن تا حالا پخش کرده باشد...و احترام به زن هم بوده در حد آن چادر کش افتاده و پاس‌داری از عصمت صادراتی جمهوری خلق اسلامی بوده ا‌ست...یک زنده‌گی متحدالشکل...
اما با این‌‌حال فیلم‌هایی بوده است که مرد بدجنس‌ای داشته که اصولاً یا طاغوتی بود و کراوات داشت...یا معتاد بود و سبیل‌های قیطانی و کمر دولا داشت و زرت‌ای که ازش می‌رفت و هميشه ترس كله كردن خاكستر سر سيگار گوشه‌ی لب طرف را داشتم و تنها تصویر نمادین یک قالیچه‌ی لوله شده زیر بغل يارو بود.
تصویر به‌تری را یاد نداشته‌م...اما با این‌حال به محض دیدن گوشه‌ی لب جر خورده‌ی زن معصوم چادر رنگی آمپری از نوع خودم می‌چسباندم...آن‌هم چه زن‌ای...زن‌ای که گیس‌های از فرق وسط وا كرده‌‌اش مثل دو هلال مشکی آینه‌ی دو ابروی کمانی و مشکی‌ش بود و با خودت می‌گفتی زن‌ای به پنجه آفتابی و ابرو قمچیلی...ببین که دست چه سیب چلاقی...دست چه دیو هفت‌سر-ای افتاده است...در آن زمان بود که من نه اراده‌‌ ی سوپرمن‌ را می‌خواستم که دربه‌در لنگ آن شنل جادویی‌ش باشم و نه به عضلات پهلوانان گوش آب‌انداخته‌ و سرهای فرو رفته میان ماهیچه‌های ورزیده‌ی گردن نياز داشتم...که فقط به درد بادی‌گارد دم جنده‌‌خانه می‌‌خورند...و نه هیچ نیروی فیزیکی به كارم می‌آمد...فقط در آن لحظه دوست داشتم مانند دموستن خطیب مشهور يونانی آن‌چنان فن بلاغت‌‌ای پیدا می‌کردم که وقتی انگشتان‌‌ام را بر روی شستی‌‌های ماشین تحریرم می‌فشارم...در سیصد کلمه حرف حساب...آن‌چنان عریضه‌‌‌ای بنویسم که مرد مردستان...مرد همیشه مرد ، دیگر از آن گه‌ها نخورد...از بچه‌گی با دیدن فیلم‌های هندی هوس عریضه‌‌نویسی توی کله‌م داشتم...