بي تو              

Wednesday, December 12, 2007

بزن بغل

تجربه‌ی لذت‌بخشی‌ست وقتی صحنه‌ای را به عقب برمی‌گردانی و یک چند ماه پیش را و یک اتوبان و یک گارد ریل و دو ماتحت نشسته هم‌چون کبوتری خونین‌بال بر روی‌شان به ياد زنده می‌كنی و میان این آقا و آن آقا مباهله را مرور می‌كنی...من یک ضرب پا...گردو شکستم...او یک ضرب پا فندق می‌شکند...من خیره به چشمان در پس عینک فتوکرومیت‌اش...و او وقتی چشمان‌ام هلپی از پس عینک مات بیرون می‌زند ، می‌گوید: همه‌ش همین بود؟...حالا تو هم به من بگو: تخم قو...ای تخم شربتی!