بي تو              

Thursday, January 31, 2008

حسرت

هر سال این بدبختی را دارم که فیلم‌ ورود خمینی به بهشت زهرایی که شاه آباد کرده بود را ببینم...و پشت بندش تبلیغات سریال‌های خنک خودشان را که بازی‌گری ادای شاه را با آن گفتن: «ما ر ِ» دست انداخته‌اند و هویدا را با آن لهجه‌ی اوا-بلایی لابد منظوری داشته‌اند...با خودم می‌گو‌یم: لهجه شاه ادا درآوردن دارد؟...پس خدایی لهجه‌ی رهبر فقیدمان نیز دست کمی ندارد...بعد بختیار را می‌بینی که بر صندلی‌اش با یک اضطراب نشسته و به زور دستان‌اش را به لبه‌های میز چفت می‌کند و به خیال خمینی قرار است نخست‌وزیر بشود و از مرغیت خود شور می‌گیرد...نخست وزیر؟...کجای کاری بابا...بفرمایید قائد...بفرمایید امام...

هر سال این بدبختی را دارم که «هوا دل‌پذیر» پاتریس لومومبا را با گروه به شدت چپ اسفندیار منفردزاده بشنوم که این‌ها مثل خیلی از چیزهای دیگر مصادره کرده‌اند...

هر سال این بدبختی را دارم که ببینم ملت غیور خشم و دل‌خوری خود را با اس‌.ام.‌اس‌های دهه‌ی زجری برای هم حواله می‌کنند...

هر سال این بدبختی را دارم که حسرت کارتون «چاق و لاغر» کارآگاه گجت‌ای را بخورم...که توی دوبله ادای دوبله‌های چیچو و فرانکو را درمی‌آوردند...حسرت می‌خورم کاش آن کله‌پوک‌های ساواکی بودند و این دری‌وری‌های قرن بیست‌ویک‌ای نبوند.