زنبور مايشاء
به گمانم اگر سعدی عزیزم بود...سعدی همیشه عزیزم حتماً در چند تعبیر خود دست میبردم...حال به فراخور حال بنده پیشنهادهای خود را به آن عالیجاه تقدیم خواهم داشت...« علی ایحاله » چند نومونک (نمونه) را ببینید.
عالم بیعمل مانند زنبور بیعسل نیست...فاعل بیفعل مانند زنبور کسمشنگ است که فقط گرده برمیدارد اما نمیداند با چه چاشنی کند و ببلعد و بریند و شهد شیرین عسل را تحویل بدهد...برخی زنبوران هم هستند که دست خودشان نیست...اصولاً یبوست مزاجی دارند و گردهها جذب رودهشان میشود و هرچه میخورند نمیرینند...
اما فاعل بیفعل کارش فعلهگیست...عملهگیست...هی جمع میکند...خنزرهایاش را پنزر میکند تا با این عتیقهجات به دیگران پز بدهد...فاعل زمانی فعال میشود که دست از مفعولی بردارد و از انفعال که تنها استعداد پذیرش فعل دارد خروج کند. خوارج از فاعلی خروج میکنند تا فعال شوند...اما آنان در چند قدمی افتعال و روشن شدن شعلهی فعل گوگردشان نم میکشد و با هر ساییدهگی فقط فعل را حرام میکنند و در خود خرده میشوند...لذا تنها زنبور بودن کفایت نمیکند...بایستی توانایی ریدن هم داشته باشی.
عالم بیعمل مانند زنبور بیعسل نیست...فاعل بیفعل مانند زنبور کسمشنگ است که فقط گرده برمیدارد اما نمیداند با چه چاشنی کند و ببلعد و بریند و شهد شیرین عسل را تحویل بدهد...برخی زنبوران هم هستند که دست خودشان نیست...اصولاً یبوست مزاجی دارند و گردهها جذب رودهشان میشود و هرچه میخورند نمیرینند...
اما فاعل بیفعل کارش فعلهگیست...عملهگیست...هی جمع میکند...خنزرهایاش را پنزر میکند تا با این عتیقهجات به دیگران پز بدهد...فاعل زمانی فعال میشود که دست از مفعولی بردارد و از انفعال که تنها استعداد پذیرش فعل دارد خروج کند. خوارج از فاعلی خروج میکنند تا فعال شوند...اما آنان در چند قدمی افتعال و روشن شدن شعلهی فعل گوگردشان نم میکشد و با هر ساییدهگی فقط فعل را حرام میکنند و در خود خرده میشوند...لذا تنها زنبور بودن کفایت نمیکند...بایستی توانایی ریدن هم داشته باشی.