یک قصیده
نگفتم طاقت نمیآورم؟.. یک كار ديگر میکنم. يكي يكي داستان ها را ترجمه میکنم و زمان آخرين داستان نام نويسنده را لو میدهم .
اين هم يكی از داستانهایش.
یک قصیده
یک سرگرمی که امروز پیدا کردم این بود که 7 اول است یا 8. رفتم پیش همسایههایم تا راجع به این معضل نظرشان را بدانم. وقتی آنان کشف کردند که نمیتوانند درست بشمرند سرگرمیم دوچندان شد. 5،4،3،2،1 و 6 را درست میشمردند اما بعدش را گیر میکردند. همهگی با هم رفتیم به یک بقالی. یکی از آنهایی که سه کنج خیابانهای زنامنسکایا و باسینایا است تا صندوقدارش ما را از این مخمصه خلاص کند. خانوم صندوقدار لبخندی عصبی زد و یک چکش کوچک برداشت و گرفت جلوی دهانش و مالید به دماغش و کمی عقب و جلو کرد و گفت: بهنظرم عدد هفت بعد از هشت میآید به شرطیکه یک هشت بعد هفت بیاید.
تشکر کردیم و شادمان از بقالی بيرون زدیم.اما بیرون که رفتیم و کمی به کلمات صندوقدار با دقت فکر کردیم دوباره عصبی شدیم. چونکه کلمات او عاری از هر معنایی بود. به نظر چهکار باید میکردیم؟ رفتیم به پارک و مشغولشمردن درختان شديم. اما به شش که میرسیدیم گیر می کردیم و بحث درمیگرفت. به نظر بعضیها 7 بعدی بود و به نظر برخی دیگر 8 بعدی. مدت زمانی به بحث مشغول بودیم تا اینکه بچهای درکمال خوششانسی از روی یک نیمکت افتاد و جفت فکهایش شکست. بحثمان از هم پاشید.
بعدش هم که همه به خانههامان برگشتیم.
یک قصیده
یک سرگرمی که امروز پیدا کردم این بود که 7 اول است یا 8. رفتم پیش همسایههایم تا راجع به این معضل نظرشان را بدانم. وقتی آنان کشف کردند که نمیتوانند درست بشمرند سرگرمیم دوچندان شد. 5،4،3،2،1 و 6 را درست میشمردند اما بعدش را گیر میکردند. همهگی با هم رفتیم به یک بقالی. یکی از آنهایی که سه کنج خیابانهای زنامنسکایا و باسینایا است تا صندوقدارش ما را از این مخمصه خلاص کند. خانوم صندوقدار لبخندی عصبی زد و یک چکش کوچک برداشت و گرفت جلوی دهانش و مالید به دماغش و کمی عقب و جلو کرد و گفت: بهنظرم عدد هفت بعد از هشت میآید به شرطیکه یک هشت بعد هفت بیاید.
تشکر کردیم و شادمان از بقالی بيرون زدیم.اما بیرون که رفتیم و کمی به کلمات صندوقدار با دقت فکر کردیم دوباره عصبی شدیم. چونکه کلمات او عاری از هر معنایی بود. به نظر چهکار باید میکردیم؟ رفتیم به پارک و مشغولشمردن درختان شديم. اما به شش که میرسیدیم گیر می کردیم و بحث درمیگرفت. به نظر بعضیها 7 بعدی بود و به نظر برخی دیگر 8 بعدی. مدت زمانی به بحث مشغول بودیم تا اینکه بچهای درکمال خوششانسی از روی یک نیمکت افتاد و جفت فکهایش شکست. بحثمان از هم پاشید.
بعدش هم که همه به خانههامان برگشتیم.