بي تو              

Monday, September 22, 2008

1


سال‌های آغازین انقلاب بود و علی حاتمی روایت خودش را از انقلاب در هزادستان بیرون ریخت و دل‌خوش داشتیم تنها بر هاشورهایی که بر شش‌انگشتی مفتش می‌زد و سکوت کردیم تا دشنه‌ی «غلام عمه» بر سینه‌ی تازه داماد نشست. که علی حاتمی تاریخ را از پس شیشه‌های شجع و مشجع* می‌دید. می‌دید گویا همیشه. اما پی‌دارهای (معادل خوش نشسته‌ای از بهرام بیضایی برای سریال) دیگری هم بود. سربه‌داران از کارگردان‌ای که سوابق‌اش بر اهل حق آشکار است و نیازی به چند و چون گفتار و کردار ایشان نی‌ست. هرچه بود آن‌هم رگه‌های دیگری را از بن قلوه‌سنگ‌های انقلاب بیرون می‌کشید و قاضی شارع، شارح گر و گور سبزه‌بر‌داران بود.
اما از این میان پی‌دار دیگری بر طرح قدیمی شاه‌بازی نوروزی و آن سیاه غلام و دلقک دربار استوار بود. سلطان و شبان. و حال باید طرح‌ای بر بنای انقلاب می‌بود...شبانی در خواب رمه‌گان غافل از شاهین‌ای بود که جان‌نثاران شاه خواب‌زده و آگاه از فرجام تیره‌اش بر شانه‌های شولای او افکندند. شبان شاه شد و شاه شبان...اما سرنوشت را هم اگر از سرنویسی باز سرنوشت شوم شاه‌ای ظالم است و این سخن از تبار تحمیل حقیقت عریان بر کتمان امر واقع است که دانایان می‌نامند ارابه‌ی تاریخ.

اما چه خاصیتی دارد این تصویر که محمد مطیع را هم در لباس وزیر نشاند و هم غلام‌عمه‌ی بره‌درآغوش را نقش زد.
.
.
.
برروی عکس کلیک کن
.
.
.
*
مشجع چیزی‌ست میان مشجر و مسجع