financial crisis
یکشبی توی ترافیک بودم که اساماسای به جیب شلوارم توک زد. پس از پنجه کشیدن بر ران و کپلهای بغلدستی پرگوشت، گوشی را بیرون کشیدم. خبر را خواندم. با خودم گفتم یعنی چه این اعلام برنامه؟ حتماً ربطی به صاحب اسمس دارد؟ آنشب از قضا خودم را زودتر رساندم تا ببینم چهخبر است که کورش حالا خبر میدهد؟ چه خبر است که کورش دیگر نمیخوابد؟ چه خبر است که من آسوده خواب بودم و کورش بیدار؟ رسیدم به خانه. هنوز دو دانگی مانده بود به...خب وقتی داشتم تا کانالهای دیگر را قری بدهم. آخ ببخشید وقتی financial crisis میبینم حالم بد میشود. همینطورش کانال را باید عوض کرد. اه نفرین، پس چهرا شروع نمیشوی؟...خب بسمالله. این آقای زاغ را میشناسم. هماناست که گزارشهایی فرهنگی-عربی را بخواهند تهیه کنند از ایشان استفاده میکنند...از آنیکی مجری هیچ نمیدانم اما نمونهاش را بسیار دیدهام. معمولاً ما به آنها میگوییم: بچه حزبللاهی بینمک. اسمسشو که داری؟
یارو بسیجیه میخواد مخ دخترهرو بزنه میگه: خانوم میآی بریم قرآن سر بگیریم؟
خلاصه جونم واسهت بگه:
نه، خیلی وراجی زیاد است...فقط کلمات شاهانه را از آسمانها بالا میآورند...یک متن از آرش و چلهی کمان و اینها...بله؟ اینآقا خیلی آشنا میزند.
خب نوشتهای رتوششده...چکشی...ساییده...برای کلمه کلمه رنگبندی شده...اما توی ذوق میزند. فکرش چارچنگولی افتاده روی متن. نمیگذارد حس از سعلهی واژهها و بقبقوی کلمات از حریم صوتی شره کند. بگذریم. همین؟ شب اول بود. خسته شدیم. بیخیال بزن کانال بعدی...چند شب گذشت و من هیچوقت از 4 صبح زودتر به خانه نمیرسم. اما بالاخره یکشب زودتر میرسم...فوری شلوار نکنده یاد کانال یک میافتم... کورش را میبینم که با چشمان تنگ کرده...مثل بچه لوسها میپرسد: خب چه میشود اگر اینکار را نکنیم...مگر نفت نداریم؟...خب نفت میفروشیم و از پولاش میخوریم...وای...کوووووووووووووووووورش؟...تو هم؟...تو هم مثالهای حاج حسن خودمان را میزنی؟...مثلاً میخواهی کنایه به سووالهای بیمعنی بزنی؟...
یارو بسیجیه میخواد مخ دخترهرو بزنه میگه: خانوم میآی بریم قرآن سر بگیریم؟
خلاصه جونم واسهت بگه:
نه، خیلی وراجی زیاد است...فقط کلمات شاهانه را از آسمانها بالا میآورند...یک متن از آرش و چلهی کمان و اینها...بله؟ اینآقا خیلی آشنا میزند.
خب نوشتهای رتوششده...چکشی...ساییده...برای کلمه کلمه رنگبندی شده...اما توی ذوق میزند. فکرش چارچنگولی افتاده روی متن. نمیگذارد حس از سعلهی واژهها و بقبقوی کلمات از حریم صوتی شره کند. بگذریم. همین؟ شب اول بود. خسته شدیم. بیخیال بزن کانال بعدی...چند شب گذشت و من هیچوقت از 4 صبح زودتر به خانه نمیرسم. اما بالاخره یکشب زودتر میرسم...فوری شلوار نکنده یاد کانال یک میافتم... کورش را میبینم که با چشمان تنگ کرده...مثل بچه لوسها میپرسد: خب چه میشود اگر اینکار را نکنیم...مگر نفت نداریم؟...خب نفت میفروشیم و از پولاش میخوریم...وای...کوووووووووووووووووورش؟...تو هم؟...تو هم مثالهای حاج حسن خودمان را میزنی؟...مثلاً میخواهی کنایه به سووالهای بیمعنی بزنی؟...
شبها از پی هم میروند و من هنوز فرصت تمام و کمال دیدن مصاحبهها را ندارم...اما گفتم: ادای دینای کنم به رفیقمان.