کمی با صدای بلندتر برای نفیسه خانوم
نوشتهی نفیسه خانوم را دیدم که لطف کردهاند به مطلب پُر خوانندهی من لینک دادهاند ، بر آن شدم چند سطری برای ایشان بنویسم که بهگمانم روزنامهنگار حرفهایتر ازآن باشند که فقط بتوان به لقب افتخاری آن مفتخر بود.
یادداشت مذکور خوانندهگانای چه از سرچ و چه از لینکهای متواتر داشت که آنهارا کنجکاو کرد تا از کیفیت آشنایی من و حامد بپرسند که بماند چون حوصلهی نبش قبر را ندارم و چون اینروزها هیچ حوصلهی جارجارهای بیهودهی رفقا را ندارم. چون اگر قرارباشد سیراب شیردان هرچیز را بیرون بکشی آنوقت باید سر وقت خود زندهیاد حامد هم رفت و اینکه تابستان چه مفهومی برای حامد داشت. و اصولاً تئاترهای دیگری هم که داشت...بچههای دیگر در فصول دیگر چه بودند؟ ولی خب بچهی تابستان از همه شهرهتر است.
آیا اصولاً علیچاخان و آن پسر موبلند لکنتای و آن خرابهی بازی بچههای محمد چرمشیر بهتر بود یا نوستالژی دهه 60 همهمان؟ نوستالژیای که با مرگ و خون پیوند خورده بود. آن نوستالژی که دیگر هیچ ارزشی درکار با مطبوعات و رسانههای گستردهای چون تلهویزیون و رادیو در من نمیگذارد که خوشبختانه به اندازه در تمام آنها سابقهای بههم زدهام و از نزدیک و البته بیحاشیه درگیرشان بودهام و از حماقتها رنجیدهام و از نخجیر اسکناسها گریختهام که الان فیالمثل با خیالی آسوده بگویم لنگاش کن!
اما چهگونه است که هنوز رضا را به همهی اینها ترجیح میدهم و چهطور هنوز حسرت نبود مهران غفوریان در کنار رضا عطاران را دارم که بهنظرم هرکس زیر آسمان شهر 1 را دقیق دیده بود دیگرمهران مدیری برایاش معیار طنز واقعی نبود. اما نباید از این غافل بود که مهران مدیری به هوشمندی خودش را از آسیب مافیای رسانه میرهاند. بهخوبی خودش را به گوشههای دنج پرتاب میکند. و بر خلاف غفوریان مرد آسیابهای بادی نیست. بل مرد ظهور پس از افتادن آبها از آسیاب است.
رضا را در این بلبشو بیشتر میپسندم. هرچند ازدست او دلخورم که قلم خوب خودش را رها میکند و به دست نویسندهگانای که به نظرم اینکاره نیستند و تنها حسنشان در رفاقتهاست و بس وامیگذارد. رضا به نظرم درکارحرفهای نباید انسجام را فراموش کند. هرچند حجم کم قسمتهای این دوره از سریالاش نشان از حسابشدهتر عمل کردن دارد. موجی که اینروزها علیه رضا بهراه افتاده است علیه ابتذال او و میزان غلظت مستراحهای او نیست. عطاران نه وودی آلن است و نه مهران مدیری ِجورج کلونی که خوب میداند کجا رگ خواب فرندز را بیرون بکشد و کجا همچون خان مظفر از قاب تلهویزیون بیرون بزند. نفیسه مینویسد:
««رضا عطاران» چند سالیست «کارگردان» شده. حضور او در این قالب باعث شد یک کاراکتر مهم در دنیای هنر هفتم، پدید آید: «مرد کنهی بدریختِ کثیفِ بیپولِ پررو» که نقش اول تمام سریالها و فیلمهای این کارگردان بِرجَستهی رسانه ملی است.»
باید خدمت دوست نادیدهم عرض کنم که رضا چند سالی که آنطور تأکید میکنند کارگردان نشدهاست سابقهی کارهای عطاران بیش از اینهاست و نیاز به ارائه بیوگرافی آثار او نیست. و از خبرنگار روزنامهی وزینی چون نیویورکتایمز!! بعید است اینطور آمار بدهند.
مهران مدیری وارد چرخهی نظام میشود و مرد اشتباهی میشود تا تهاش همان جنس نقدهای هالیوودی بشود که اگر فسادی در دستگاه حکومتی پیش آمد تنها از یک بخش و یک چرخدنده معیوب منتشر شده است و باید فقط آن بخش ترمیم شود. باید از رسوخ مردان اشتباهی در نیروی انتظامی پرهیخت. اما رضا جنس دیگری ارائه میدهد. از «برادران سختکوش» میگوید، بدون هیچ حرف اضافی. تمام. لازم است این چند کلمه را تفسیر کنیم؟ خانوم نفیسه چند سطر پیش تراما اوج بیمهری را نشان میدهند و مینویسند:
«اگر مسئولین رسانه ملی اصلاً اعتقادی به این چیزها داشتند و فقط برای صرف بودجه، سریال نمیساختند، مطمئناً این سریال اصلاً اجازه تولید نمیگرفت!»
هیچ شرحی بر این یادداشت ایشان نمینویسم و به وجدان خود نویسنده واگذار میکنم.
.
.
.
یادداشت مذکور خوانندهگانای چه از سرچ و چه از لینکهای متواتر داشت که آنهارا کنجکاو کرد تا از کیفیت آشنایی من و حامد بپرسند که بماند چون حوصلهی نبش قبر را ندارم و چون اینروزها هیچ حوصلهی جارجارهای بیهودهی رفقا را ندارم. چون اگر قرارباشد سیراب شیردان هرچیز را بیرون بکشی آنوقت باید سر وقت خود زندهیاد حامد هم رفت و اینکه تابستان چه مفهومی برای حامد داشت. و اصولاً تئاترهای دیگری هم که داشت...بچههای دیگر در فصول دیگر چه بودند؟ ولی خب بچهی تابستان از همه شهرهتر است.
آیا اصولاً علیچاخان و آن پسر موبلند لکنتای و آن خرابهی بازی بچههای محمد چرمشیر بهتر بود یا نوستالژی دهه 60 همهمان؟ نوستالژیای که با مرگ و خون پیوند خورده بود. آن نوستالژی که دیگر هیچ ارزشی درکار با مطبوعات و رسانههای گستردهای چون تلهویزیون و رادیو در من نمیگذارد که خوشبختانه به اندازه در تمام آنها سابقهای بههم زدهام و از نزدیک و البته بیحاشیه درگیرشان بودهام و از حماقتها رنجیدهام و از نخجیر اسکناسها گریختهام که الان فیالمثل با خیالی آسوده بگویم لنگاش کن!
اما چهگونه است که هنوز رضا را به همهی اینها ترجیح میدهم و چهطور هنوز حسرت نبود مهران غفوریان در کنار رضا عطاران را دارم که بهنظرم هرکس زیر آسمان شهر 1 را دقیق دیده بود دیگرمهران مدیری برایاش معیار طنز واقعی نبود. اما نباید از این غافل بود که مهران مدیری به هوشمندی خودش را از آسیب مافیای رسانه میرهاند. بهخوبی خودش را به گوشههای دنج پرتاب میکند. و بر خلاف غفوریان مرد آسیابهای بادی نیست. بل مرد ظهور پس از افتادن آبها از آسیاب است.
رضا را در این بلبشو بیشتر میپسندم. هرچند ازدست او دلخورم که قلم خوب خودش را رها میکند و به دست نویسندهگانای که به نظرم اینکاره نیستند و تنها حسنشان در رفاقتهاست و بس وامیگذارد. رضا به نظرم درکارحرفهای نباید انسجام را فراموش کند. هرچند حجم کم قسمتهای این دوره از سریالاش نشان از حسابشدهتر عمل کردن دارد. موجی که اینروزها علیه رضا بهراه افتاده است علیه ابتذال او و میزان غلظت مستراحهای او نیست. عطاران نه وودی آلن است و نه مهران مدیری ِجورج کلونی که خوب میداند کجا رگ خواب فرندز را بیرون بکشد و کجا همچون خان مظفر از قاب تلهویزیون بیرون بزند. نفیسه مینویسد:
««رضا عطاران» چند سالیست «کارگردان» شده. حضور او در این قالب باعث شد یک کاراکتر مهم در دنیای هنر هفتم، پدید آید: «مرد کنهی بدریختِ کثیفِ بیپولِ پررو» که نقش اول تمام سریالها و فیلمهای این کارگردان بِرجَستهی رسانه ملی است.»
باید خدمت دوست نادیدهم عرض کنم که رضا چند سالی که آنطور تأکید میکنند کارگردان نشدهاست سابقهی کارهای عطاران بیش از اینهاست و نیاز به ارائه بیوگرافی آثار او نیست. و از خبرنگار روزنامهی وزینی چون نیویورکتایمز!! بعید است اینطور آمار بدهند.
مهران مدیری وارد چرخهی نظام میشود و مرد اشتباهی میشود تا تهاش همان جنس نقدهای هالیوودی بشود که اگر فسادی در دستگاه حکومتی پیش آمد تنها از یک بخش و یک چرخدنده معیوب منتشر شده است و باید فقط آن بخش ترمیم شود. باید از رسوخ مردان اشتباهی در نیروی انتظامی پرهیخت. اما رضا جنس دیگری ارائه میدهد. از «برادران سختکوش» میگوید، بدون هیچ حرف اضافی. تمام. لازم است این چند کلمه را تفسیر کنیم؟ خانوم نفیسه چند سطر پیش تراما اوج بیمهری را نشان میدهند و مینویسند:
«اگر مسئولین رسانه ملی اصلاً اعتقادی به این چیزها داشتند و فقط برای صرف بودجه، سریال نمیساختند، مطمئناً این سریال اصلاً اجازه تولید نمیگرفت!»
هیچ شرحی بر این یادداشت ایشان نمینویسم و به وجدان خود نویسنده واگذار میکنم.
.
.
.