بي تو              

Monday, September 15, 2008

از زمین تا مه گردون

می‌پرسی:
این چه صیغه‌ای‌ست دیگر؟

می‌‌گویم:
بفرما جانم.

می‌گویی:
این‌چه سری‌ست که در یادداشت‌های‌ات ، بیش‌تر جملات ، مفهوم ندارند. پر است از تصاویر و پر است از اشارات بیرونی و نامعین. پر است از دستور زبان‌ای که به هیچ‌کدام آشنا نیستیم. پر است از نگاه‌های منفرد به پدیده‌های متعدد.

می‌پرسی:
این چه صیغه‌ای‌ست دیگر؟

می‌گویم:
بفرما جانم.

می‌گویی:
این چه سری‌ست که داستان‌های‌ات تودرتو ست؟ چه‌را راه‌ای به بیرون نمی‌گشایند؟ چه‌را روایت‌ها تشکیل‌اند از یک‌تعداد سرنخ‌ای که خود ته‌نخ یک رشته‌ی وارونه‌اند که برای رسیدن به سرنخ آن‌یکی حتماً باید بازگشت داشت و در انتها خسته‌ات می‌کند و ناتمام ول می‌کنی و ول می‌کندتان؟
این‌چه فرم روایت‌است که به‌عکس یادداشت‌ها ، تصاویر آشنایند اما حضور نامتجانس دارند.


می‌پرسی:
این چه صیغه‌ای‌ست دیگر؟

می‌‌گویم:
بفرما جانم.

می‌‌گویی:
این چه سری‌ست که هیچ‌علاقه‌ای به دستور زبان فارسی نداری؟ اما به عکس به‌شدت شیفته‌ی خلق لغت‌ای پارسی هستی؟ این چه علاقه‌ای‌ست که به آواها داری؟ زبان تو زبان نمایش ِتحریر است. زبان تو زبان نمایش حرکت احساس از منطقه‌ی صفر است. زبان‌ تو دشت‌بان است و جان‌پناه ندارد.

می‌پرسی:
ای چه صیغه‌ای‌ست دیگر؟

می‌گویم:
بفرما جانم.

می‌گویی:
بخشی بزرگ از گفتن‌ات بیرون از قاب است و هرچه در قاب است نمایش سیاه‌مشق ‌است فقط. نمایش روند تحریر است. تو به گمانم ژن شخصیت‌های‌ات را مدام تغییرمی‌دهی. اما دست به هیاکل نمی‌زنی. زن‌ای مرد است فردا روز در داستان‌ای دیگر. و دی‌روز کودک‌ای پیرمرد بود.


می‌گویی:
صدصفحه راه‌نما هم بزنی برای نوشته‌ها و داستان‌ها‌ت چون از قواعد پی‌روی نمی‌کنی همین هست که هست.

می‌خندم و می‌گویم:
همین یعنی چی؟

می‌گویی:
همین‌که مثلاً یک گفت‌گوی مسخره برای تو روایت است تنها. و تو هیچ علاقه‌ای نداری که بفهمند جان کلام‌ات را.

و من بی‌آن‌که معنی «جان کلام» را خوب فهمیده باشم، تصویر تو را ازپشت شیشه‌ی آکواریوم ای که پر است از ماهیان مرده، ترسیم می‌کنم.