بي تو              

Thursday, September 11, 2008

پ مثل حامد

یک پرنده دوست داشتنی بچه‌گی‌هامان سراغ داشتیم به اسم پلاتیپوس نمی‌دانم چه‌را وقتی به اصطلاح «ادبیات نیایشی» برخوردم یاد این پرنده‌ی خاطره‌انگیز افتادم به جای این‌که با خود «ادبیات نمایشی» قاطی کنم.
.
.
.
کسی خبری از سبزقبا ها دارد؟ سقائک‌ها چه‌‌طور؟ دم جنبانک را که حتماً باید به یاد داشته باشیم.

یادش به‌خیر قنات‌‌هایی که سر به حلقه‌اش فرو می‌بردی و هوا وزی توی صورت‌ات می‌خورد و از آن ته‌ته‌ها صدای کوبش پرها می‌پیچید.
.
.
.
یکی پرسید: فلانی این آغاز سریال بزنگاه که تقدیم می‌شود ، به حسن حامد منظور کی‌ست؟

دوباره یاد خاطره‌های قدیمی از حامد افتادم. یاد «بچه‌ی تابستان» و رفاقت رضای آن روز بچه خوابگاه امیرآباد و حسن و آرش.

خیلی دلم برای همه‌شان تنگ شده است. دلم برای بچه‌های هنرمند خراسانی تنگ شده‌است. برای بچه‌های پشت خط. حسن حامد بی‌شک آن فضای استایلایز بچه‌ی تابستان را از ماجرای باغ وحش ادوارد البی وام گرفته بود. اما آن آواز پسرک واکسی. آن آواز اشک‌ انگیز آسیدعلی میرزای «پ.مثل پلیکان».
خدا لعنت کند هرچه خاطره‌ را.

کسی یادش هست حسن حامد چه‌گونه مرد؟ اصلاً کسی می‌خواهد حامد را به یاد آورد؟


رضا جان دمت گرم برادر. می‌دانی امسال چه‌را مردم قدیمی به تو فحش می‌دهند؟ چون یک معتاد دوست‌داشتنی را تاب نمی‌آورند. بدآموزی دارد اگر معتادی را دوست داشته باشی.
.
.
.
یادم باشد بخشهایی از نمایش نامه بچه‌ی تابستان را برایتان همین جا بیاورم.
.
.
.
مریم چه‌را با ناز و با افسون و لبخندی
به جانم شعله افکندی مرا دیوانه کردی
ام‌شب چه با ناله
غم از هر ديده می‌بارد
دلم در سينه می‌نالد
مرا ديوانه کردی مرا ديوانه کردی
رفتی مرا تنها به دست غم رها کردی
به جان من خطا کردی مرا ديگر نخواهی
پيدا شدی باز هم تو در جام شراب من
از اين حال خراب من
بگو ديگر چه خواهی بگو ديگر چه خواهی
اشکی که ريزد ز ديده من
آهی که خيزد ز سينه من
رنگ تمنا ندارد
تو آن گل مريم سپيدی
بی تو دلم شوری و اميدی
ديگر به دنيا ندارد
ديگر به دنيا ندارد ديگر به دنيا ندارد

هم چون نسیم از برم بگذر
یک لحظه در دیده‌ام بنگر
شاید نشانی زعشق و وفا
بینم ز چشم تو بار دگر
هم چون نسیم از برم بگذر
یک لحظه در دیده‌ام بنگر
شاید نشانی ز عشق و وفا
بینم ز چشم تو بار دگر