بي تو              

Monday, September 8, 2008

یک لب بر لبیک

کس نگفت ابراهیم آن پدر ایمان نه از روی اجبار که از مَجازی به مُجاز خنجر کشتن برگرفت چه‌‌را. کس نگفت که چه‌را. کس نگفت که برای رضایت خدای هم منفت است. و کس برای غیر نفع مگر کاری می‌کند؟ کس نگفت ابلها مردا که چه‌گونه به نفع کسی دیگر تیغ برمی‌کشی؟ کس نگفت: مگر نمی‌گویی خدای محتاج نی‌ست؟ پس چه حاجت ابلها مردا به عبودت تو. کس نگفت: چه‌را حاتم طائی را که انسان زی‌ست. انسانی در حماسه‌ی شورابه‌های بیابان زی‌ست. چه‌را چون کافر بود به بهای خوبی‌هاش در این دنیا فقط خوش مرد تا حساب اصل‌اش با آن دنیا. کس نگفت. کس نگفت خدای محتاج نفع کی‌ست؟ چه‌کس نفعی می‌برد از این منفعت‌های تو به تو؟ کس نگفت. کس نگفت ایمان گذر از تَش بود که بر تنش جنبید این نعش انسان. کس نگفت اهور خانه گزین‌کرده بر منبر تش تُموزی خدای فرمان به گل‌ستان‌ دهد. کس نگفت. کس نگفت آن پدر ایمان را که زغال بر آتش‌گردان نهی که هُرم‌ مُدور شهاب و خُل‌واره محرم و مقیم انتخاب نی‌ست. کس نگفت. کس نگفت سه شب به استسقاء نشسته‌ای برای زیستن در مردن‌ات. قدرش دانستی. قدرش خواندی. رنج‌اش به دل حرمت نهادی. تا از تش ایمان برهی. کس نگفت اسحق چه‌گونه تیغ بر حلقوم نهاد تا چون بره‌ای رام در مرام حق مستحق حقیقت شد. کس نگفت چه‌را اسحق از آب نگذشت که بر تن‌اش آتش نشیند از پاکی بعل. کس نگفت مرا چه‌را.