بي تو              

Friday, September 5, 2008

?anybody there


آشنایی من و بتینا نکاتی جالب و جدی را در زندگی ام ترسیم کرده است. نخست آنکه بیخود تصویری در ذهن خود ترسیم نمی کند. او اهل مشاهده است و همانطور که خودش می گوید:


i can't see inside, so i don't have to right to judge anybody


اما چه بخواهد و چه نخواهد محصور تصاویر است و همین تصاویر گنگ نیز مسیر تصمیم گیری ها را مارک می کند. مثلا تصورش از سفر به ایران چنین بود:


do you see any chance to get a tourist visa to iran one day?


وقتی با تعجب به او گفتم: چرا که نه؟ تعجب او بیشتر بود:


should i ask in the embassy first?



وقتی از یک سفر توریستی و کمتر با دردسر گفتم کمی شیطنت واقعی را نیز به آن چاشنی زدم:


only u should cover ur head by scarf



پاسخ ، بزرگمنشانه بود:


that's acceptable


و باز شیطنت را دوچندان کردم و فضا را کافکایی تر کردم:


and had been wrote on the walls: Hijab is dignity


دلم برایش سوخت وقتی فهمیدم با لغات ارزشی سر و کار ندارد.معنای dignityرا نمی دانست.
وقتی برایش لغت را معنی کردم ، بیشتر پرسید تا کیفیت این حجاب بیشتر برایش معین شود:


only hair and neck? or face too like in afghanistan?



خندیدم و گفتم:


NO NECK...only head...not exactly...as a formality.


می دانید چه جواب دندان شکنی به من داد؟ پس از آنکه کمی غرغر کردم. جوابی داد که عین واقعیت تاریخی و فرهنگی ماست. او گفت:


i think if the community approve something, it's not terrible at all...one problem only is the exaggeration



فصل مشترک من و بتینا مثل همیشه حضرت اجل است. وقتی آن شعردوست داشتنی را برایش خواندم ، گفت:


دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت

به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت

نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت

نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت

گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی

چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت

تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا

اگر التفات بودی به فقیر مستمندت

نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد

به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت

تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی

که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت


it's over my knowledge... Hope there will be English translation once.


دیروز وقتی ترجمه ی انگلیسی شاهنامه خانوم هلن زیمرن را به او دادم...بسیار خوشحال شد و گفت:


You impressed me toooooooooo much. All my great thanks for you. You are the best!!!!!!!!