بي تو              

Wednesday, September 10, 2008

شیشه و ماهوت


1
باران که می‌خراشد بام را.
وه چه نام‌ای می‌پیچد به دور هوهوی باد.

2
قاب کژ می‌نشیند.
به زانو با پهنه‌‌ی دست ضربت‌ای زدی
و سه‌قاب پخش ایوان شد.

3
السلام دادی و نگار جامه‌ را
به زنگار اندودی.

4
حاکم پاره‌ی رمضان شدی و
خبر نداری از شمشادهایی که
شاهدان قدسی بازنده‌گان دیراشب‌اند
این‌شب‌ها

5
سه‌پلشک آوردی و من بز اخفش
از خویش
راندم.