بي تو              

Wednesday, September 10, 2008

وع تصی مو بحبلیللاهی جمی عن ولـــــــــــــــــــــــــا

مانند همیشه موجی خالطوری به راه می افتد. موجی که برای توجیه حقارت بار می شود بر شانه های میخ آجین خلق مخلوق خلیق.
باری عبث می پیماییم این کفچه را...معیار دست شماست گوئیا.
خمیرگیران جهان متحد شوید تا مردی را از سب النبی برهانید:
.
.
.
تو امروز به یقین تنها می توانی مورد تایید شهریار شاعر باشی. در این شک نکن و بدان از تو چیزی بیش از یک افتخار ملی هم وزن حسین رضازاده نمی سازند. هر آنچه خواندی آب بکش و دوباره آغاز کن. شاگرد کدام مکتب بودی که یکباره وان یکاد مادر از گردنت آویزان میشود تا از آن در روز خطر مایه بگذاری که این خود نفس توانایی آن خدا که واعتصموابه حبل الله را فرمان می دهد نفی می کند و امروز اذان گو و دعا خوان ملودی های مذهبی شدی و قرار داشتی که بته دار بودنت را در پنتاتونیک خواندن مراثی به عالم موسیقی عرضه کنی. مرا یاد میلان کوندرا میاندازی وقتی از رقصنده ها میگفت، وقتی که ماسکهای انسانی بر صورت دارند و در باطن منافع و مصالح شخصی خود را زمزمه میکنند. آری ما بی بته ایم که زنده بودن و نفس کشیدن در فضای مسموم و چندش انگیز۳۰ سال سلطه و خفقان و بحران و تشویش و ریا و شرارت و زندان را انکار میکنیم. ما بی بته ایم که فقر و فلاکت و فشار و فرومایگی و رذالت و جهالت و خیانت را چشم در چشم قاریان حکومتی و مطربان ولایتی و مداحان مزد بگیر فریاد می زنیم. ما بی بته ایم که زنانمان را از حقوق انسانی خود محروم میکنند و چشم نمی بندیم، و مردان این سرزمین را به دار می آویزند و قتل عام میکنند و نظاره نمیکنیم. ای کاش به آن آزادی که مولایت حسین از ذلتی تاریخی هیهات میکشید کمی عشوه میکردی تا زمان در سوگت به مویه نمی مرد محسن جان. وقتی که برشت می گوید هنر پتکی ست که قرار است واقعیت را شکل دهد، تو در خلاف جریان آنچه آفریدی خودت را ویران میکنی. تو باب دیلان نبودی و نیستی اما گویی قرار است باب دلان کسانی شوی که یک خط از تو را نمیفهمند و امروز از تو به عنوان هنرمندی گمنام با شجاعتی توامان با خفتی تحقیر آمیز یاد میکنند