پرسشهای مانیا
همانروز که خبر جداییات از امیر را شنیدم با خودم گفتم: دقیقاً این زنیست که سووالهای خاصی را تجربه میکند که درآستانه قرار دارد. سووالهای خاصی که دست به دست میشود. وقتی بیستانگشتیات را روی پرده دیدم با خودم گفتم: این مانیای دیگری نیست. باور کن تمام این پرسشها را زنی پیشتر روی من تمرین میکرد. بله تمرین میکرد. من دفترچهی مشق عشق او بودم. و من عاشقانه سیمی شدم. جلدم کرد. یادگاری نوشت. برای نوشتن شماره تلهفونای برگای از دفترم را پاره کرد.
و من آرام آرام گذاشتم تا برقلب من سیاهمشق بنویسد. برای دانهدانهی آن سووالهای نهچندان عمیق اما بسیار جدی ، پاسخ داشتم...اما گذاشتم بحران چون توفانی مرا دربر بگیرد. گذاشتم چون گنگ خوابدیدهای ببو گلابی نشان داده شوم. گذاشتم تا سیل غم مرا با خود ببرد. گذاشتم تا شرحه شرحه شوم.
همانروز که خبر جداییات از امیر را شنیدم با خودم گفتم: این همان مانیاست.
باز هم درباره پرسشهایت با هم سخن میگوییم.
و من آرام آرام گذاشتم تا برقلب من سیاهمشق بنویسد. برای دانهدانهی آن سووالهای نهچندان عمیق اما بسیار جدی ، پاسخ داشتم...اما گذاشتم بحران چون توفانی مرا دربر بگیرد. گذاشتم چون گنگ خوابدیدهای ببو گلابی نشان داده شوم. گذاشتم تا سیل غم مرا با خود ببرد. گذاشتم تا شرحه شرحه شوم.
همانروز که خبر جداییات از امیر را شنیدم با خودم گفتم: این همان مانیاست.
باز هم درباره پرسشهایت با هم سخن میگوییم.