بي تو              

Monday, September 22, 2008

بی‌قوله

برادر جان

برادر جان. دیگر نمی‌توان نقل قولی آورد که قول دیگری حجت می‌شود برای اثبات نفی خویش در این بیغوله. چنان‌که هراس من باری از گفتن نی‌ست که شنیدن است یاوه ای یاوه یاوه.
پس معافم از نقر ِقولی بر پیشانی نوشته‌ام.

سر سوی آسمان افراشته‌ای و خشم برگرفته‌ای از سرآستین مهربان‌ات به سوی نابخردان.

برادر جان.

شب‌هایی پیش می‌گفتی‌ام از رفاقت‌های پُشتاپُشت.
شب‌هایی پیش می‌گفتی‌ام از رنجه‌های گل‌درشت.
شب‌هایی پیش چه مهربان می‌خواستی بگذری از این احوالات مشت‌مشت.

اما دیدی تو هم نتوانستی بخزی از کنار دردی که هماره سایه‌اش را بر ما می‌درخشاند؟ آری بد می‌درخشاند این سایه‌ی شوم خویش را بد سگال.

برادر جان.

چندی‌ست خودم را وقف سینما کرده‌ام و تجربه‌های جمعی را می‌آزمایم.
من نیستم با من‌ها که من‌اند این من ِتنها.
تجربه‌ای با سفر.
سفر اندر سفر که باری از شانه‌‌های خسته می‌گیرد و به دوش کوله‌ می‌افکند دمادم.
و من خاطرم را پرکردم از کوله‌بار آن مرد عکاس گیسوبسته که یک پای‌اش ظهیرالدوله بود یک پای‌اش امام‌زاده طاهر.
خاطرت هست؟
مرد گیسوبسته آن چشمان غم‌گین و زیبای‌اش را پشت قاب منظره‌یاب پنهان می‌کرد تا به‌تر ببیند در این نماهای بسته.


برادر جان.

کسی نوشت در مقاله‌اش به احترام کیارستمی و یادی برد از کلوزآپ و آن‌جا فیلم را به دل‌خواه‌اش ترجمه کرد: نمای بسته. و من بر او نقدی بستم پش از هر سخن نسیه‌ای که رفیق کلوزآپ نام خاص است این‌جا.

برادر جان چشمان زیبا و غم‌گین مرد گیسو‌بسته نام خاص است این‌جا.

برادر جان.

آن‌شب گفتم‌ات که نمی‌فهم‌ام چه‌را هرکه رخت بربست از این‌جا هم‌آشیان جوجه‌کرکسان شد.
همان‌شب گفتم‌ات نمی‌فهمم چه‌را آن‌یکی به خبرنگاری رقص رسید؟
نرنج اگرحالا کسی سخن‌گوی اراذل و اوباش شده‌است در این بیغوله.

برادر جان.

آن‌شب به مهربانی و از دفاع برخاستی.

خاطرت هست؟

قولی‌ست از کسی (نامش نمی‌برم که بردم و خاطرش نماند):

مرا کوله‌ی مرد گیسوبسته آرزوست.

این قول حجت‌ای‌ست برای اثبات نفی خویش.