تا بعد
حس کرخت بازگشتن و بازجویی احمقانه توی کلانتری...سر درد...یک روز و نصفی شکم خالی و فقط سیگار. کلنجار با رییس نفهم کلانتری. و دیگر قضایا...بماند طنز این ماجرا پس از یک روز علافی برای بعد..دلام انقدر ضعف میرود که حس خوردن هم ندارم. فکر میکنم توی هلفدونی باشم و مرگ هم بهام ندهند فقط یک اینترنت پرسرعت بدهند تا اخبار و لجنبازیها و کثافتکاریهای مملکت خودم را ببینم. آه که واقعا shit !