بي تو              

Wednesday, October 1, 2008

و اینک انسان

طرح یک فیلم کوتاه کاملاً غیر مذهبی:
کسی پای پیاده راهی امام‌زاده‌ای در دل کوه می‌شود. اما در رودخانه‌ای که از کوه سرازیر می‌شود سنگ ریزی پیدا می‌کند که شیفته‌ی جمع کردن‌اش می‌شود. پی رودخانه را می‌گیرد و تا شب در مسیر به جست‌جوی سنگ‌ریزه برای آکواریوم‌اش می‌شود. شب کیسه‌ی سنگ‌ریزه‌ها را زیر سر می‌گذارد و در گوشه‌ای می‌خوابد.

صدای موسیقی فیلم کیل بیل او را از خواب می‌پراند.به انگشتان دست‌اش خیره می‌شود. گویی چیزی در او مسحتیل می‌شود. سنگ‌ها را کف دست‌اش می‌ریزد. و به رودخانه می‌پاشد و به سمت امام‌زاده راهی می‌شود.
.
.
.
فردا قرار است به یاد خانم زیبارویی در ردیف جلو و کنار علما و فضلا بنشینم و به جای کف زدن، سوت بلبلی بزنم. گفتم: رییس! چه‌طور است اگر آن عینک مات خودم را بزنم و حس هم‌جواری آن خانم مربوطه و طعم شیرین بوسه‌ی خرمالویی‌ش زیر بغل‌ام را بگیرد و تا ردیف جلو مشایعت‌ام کند؟...کیف‌ای می‌دهد این‌کار...کاری که قبلاً هم تجربه کرده‌ام. هوای آن‌جا را نمی‌دانم...این‌جا که خیلی سرد است. یادم باشد لباس گرم بردارم.