و اینک انسان
طرح یک فیلم کوتاه کاملاً غیر مذهبی:
کسی پای پیاده راهی امامزادهای در دل کوه میشود. اما در رودخانهای که از کوه سرازیر میشود سنگ ریزی پیدا میکند که شیفتهی جمع کردناش میشود. پی رودخانه را میگیرد و تا شب در مسیر به جستجوی سنگریزه برای آکواریوماش میشود. شب کیسهی سنگریزهها را زیر سر میگذارد و در گوشهای میخوابد.
صدای موسیقی فیلم کیل بیل او را از خواب میپراند.به انگشتان دستاش خیره میشود. گویی چیزی در او مسحتیل میشود. سنگها را کف دستاش میریزد. و به رودخانه میپاشد و به سمت امامزاده راهی میشود.
.
.
.
فردا قرار است به یاد خانم زیبارویی در ردیف جلو و کنار علما و فضلا بنشینم و به جای کف زدن، سوت بلبلی بزنم. گفتم: رییس! چهطور است اگر آن عینک مات خودم را بزنم و حس همجواری آن خانم مربوطه و طعم شیرین بوسهی خرمالوییش زیر بغلام را بگیرد و تا ردیف جلو مشایعتام کند؟...کیفای میدهد اینکار...کاری که قبلاً هم تجربه کردهام. هوای آنجا را نمیدانم...اینجا که خیلی سرد است. یادم باشد لباس گرم بردارم.
صدای موسیقی فیلم کیل بیل او را از خواب میپراند.به انگشتان دستاش خیره میشود. گویی چیزی در او مسحتیل میشود. سنگها را کف دستاش میریزد. و به رودخانه میپاشد و به سمت امامزاده راهی میشود.
.
.
.
فردا قرار است به یاد خانم زیبارویی در ردیف جلو و کنار علما و فضلا بنشینم و به جای کف زدن، سوت بلبلی بزنم. گفتم: رییس! چهطور است اگر آن عینک مات خودم را بزنم و حس همجواری آن خانم مربوطه و طعم شیرین بوسهی خرمالوییش زیر بغلام را بگیرد و تا ردیف جلو مشایعتام کند؟...کیفای میدهد اینکار...کاری که قبلاً هم تجربه کردهام. هوای آنجا را نمیدانم...اینجا که خیلی سرد است. یادم باشد لباس گرم بردارم.