بي تو              

Tuesday, December 16, 2008

Piaale Crisis

هادی و هدی هیچ نسبت فامیلی با هم ندارند...قرار نی‌ست حتی با هم ازدواج کنند...عشق افلاتونی و این‌چیزها هم بین‌شان نی‌ست...علاقه‌ی زیادی به کارتون هم ندارند...همان‌طور که می‌توانستند رحیم و راحله باشند حالا هادی و هدی هستند...فقط یک فرق بزرگ با بقیه دارند...زیاد به جانشینی وضعیت‌ها علاقه نشان می‌دهند...مثلاً خیلی اتفاقی سر راه‌شان تصمیم گرفتند چیزی بخورند...هدی که گلوی‌اش چرک کرده بود و پیازداغ نمی‌خورد...پس یک پیاله بدون کشک و پیازداغ سفارش داد...هادی هم از آن اول میانه‌ای با آش نداشت و برای این‌که هدی تنها نباشد خوراک لوبیا سفارش داد...این اتفاق می‌توانست برای هدی بیفتد و گلوی هادی چرک کرده باشد و آش هم دوست داشته باشد و خلاصه اصلاً چه‌کاری‌ست؟ گلوی‌اش هم چرک نکرده باشد و فقط لوبیا دوست نداشته باشد...چه درد سر بدهم‌تان؛ در طول راه که با یک ماشین به مقصدهای هم می‌رفتند...هدی کنار دست هادی داشت سبزی روی دندان سومی از سمت راست بالا را از توی آینه جلوی‌اش ردیابی می‌کرد و با توک زبان‌اش پاک می‌کرد که طفلک هادی که یادش رفته بود...تأکید می‌کنم: یادش رفته بود...باز هم موکداً عرض می‌کنم: یادش رفته بود یک چای نبات روی آن یک پیاله‌ی سگ‌مذهب بخورد و بادشکن نکرده بود ، خیلی بی‌هوا تلنگ‌اش در رفت...ببینید اول‌اش هم عرض کردم: این اتفاق خیلی راحت می‌توانست برای هدی بیفتد...اما چه کنیم که کسی اصلاً باورش نمی‌شود یک خانم جلوی یک آقا زرت‌اش در برود...خلاصه ما هم گفتیم سمعاً و طاعتا و عرض کردیم همین هادی خان تلنگ‌اش در برود...خب طفلک باز اگر صدا دار بود می‌شد یک‌کاری‌ش کرد...بدبختی مسیرشان طرف‌های یک قلعه یا یک محل گوسفندفروشی و باغات تازه کودپاشی شده هم نبود...همین دیگر با آن‌همه ادعا بحران به‌وجود آمد...پیش از آن‌که به هرگونه بحرانی فکر کنیم...اجازه بدهید چند راه‌کار عملی برای این مشکل بیندیشیم...

یک: هادی خیلی راحت می‌تواند مسوولیت این اتفاق را به عهده گیرد و با یک صلوات قضیه را جمع و جور کند...

دو: هدی می‌تواند شیشه پنجره را با این‌که می‌دانم هوا خیلی سرد است پایین بدهد و سرش را بیرون بدهد و از این لوس‌بازی‌های عاقلانه دربیاورد و نفس عمیق بکشد و از دنیا کیف ببرد و اصلاً انگار نه انگار

سه: هادی می‌تواند بر فرض این‌که هدی هم او را متهم کند ، خیلی حق‌به‌جانب گناهان را به گردن گلوی چرک‌کرده‌ی هدی بیندازد و بگوید: حالا هم وقت آش خوردن بود؟...البته هدی هم به شرط آن‌که آن آش‌فروشی فقط لوبیا و آش نداشته باشد می‌تواند ، بگوید: خب تو که نمی‌توانی جلوی دهن‌ات را بگیری (دور از جان همه‌ی شما) گلاب خوردی که آش بخوری...

چار: اصلاً توی این‌جور مواقع چه‌را نباید هدی زکام باشد و دماغ‌اش از همان سرماخورده‌گی کیپ باشد؟

پنج: فکر کنم مشکلات با خریدن یک شارژ ایران‌سل برای هدی حل بشود...

شش: جای این گزینه را برای شما خالی می‌گذارم...