اول تعزیر و حد ، سپس اصلاحات
دوست روزنامهنگارم خانم سعیده علیپور ( امیدوارم هرجا هستند به سلامت باشند) مطلب جالبی برایم فرستادهاند...
امیدوارم بهار مطبوعات ما همینطور بهارانه پیش برود...
.
.
.
اما این نوشتههای مورد نظر موضوع جالبی را به ذهنام خطوراند...
یاد آن اوایل افتادم که بعد ترور بهشتی ، رییس حزب جمهوری ، تعدادی از مردم شیرینی پخش میکردند و شادی خود را به گوش هم میرساندند و البته برخی شادیها هم به عزا نشست و این شادیها دیری نپایید...که البته در رسانهها ببینید شما فقط رد سوگواریها و «عزاعزاست» مردم را میبینید...
من تنها به خاطرات آنروزها اکتفا میکنم...
وقتی خانوادهی مرحوم رجائی افتخار میکنند زمانیکه میهمان برایشان میآمدهاست حتی خانواده رییسجمهور منتخب یک کپسول گاز پر نداشتهاند و از همسایه قرض میگرفتهاند...از خاطرم نمیرود وقتی خانوادهی محترم رییسجمهوری منتخب با وانتبار به اینور آنور میرفتند...خاطرم نمیرود آن برخورد تند رییسجمهور منتخب با فرش قرمز مستقر در فرودگاه که یعنی این تجملات طاغوتی از چیست...فراموش نمیکنم وقتی رییسجمهور منتخب در آن سازمان عریض و طویل جهانی کف پای برهنهی خویش را بهروی میز انداخت تا جای شکنجههای دوران طاغوت را نشان جهانیان بدهد...
با خود فکر کردم چهرا ما درغیاب ، عزیزکردههایمان بیشتر میشود؟...با هم به پارههایی از اندیشههای معلم شهید چشم میدوزیم که چهطور زادروز ترور این بزرگوار روز معلم میشود...
اگرچه معتقدم ترور یکی از ننگینترین روشهای مبارزه انسانیست...اما
کمی دقت کنید: اگر آن عزیزان از دسترفته امروز میبودند آیا اتفاق بهتری در جامعه میافتاد؟...فراموش نمیکنم وقتی «مقدم مراغهای» دلاورمرد آذری با آن درایت و شجاعت مثالزدنی در مجلس وقت به طرح تصویب شورای نگهبان میتاخت چهگونه رییس مجلس وقت مرحوم بهشتی او را بر سر جایاش نشاند...چهگونه میکروفون را از او گرفت...با تمام فیگورهای دموکراتمنشانهاش البته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بگذریم...من فقط عین نوشتههای فورواردی را برایتان اینجا بازمیگذارم...
تو خود بخوان حدیث مفصل از پارههای اندیشهی استاد مرحمتشده:
ديدگاههاي مرتضي مطهري نسبت به ايران و فرهنگ ايراني. خودتان قضاوت كنيد.:
مطهري : فردوسي مردي زيانكار بود.زنده كردن لغات فارسي باستاني،
برگشت از تعاليم قرآن است.
اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن
مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاءِ شاهنامه، و
تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردۀ تهیدست برای چیست؟!
برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و
زبان رسول الله است، سیسال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان
محمود غزنوی به باد داده و شاهنامۀ افسانهای را گرد آورده است.
پايگاه علوم و معارف اسلام.قسمتهايي از كتاب نورملكوت قرآن - تاليف آيت
الله مطهري/ جلد چهارم / قسمت ششم كه شامل مجموعه نظرات آيت الله مطهري
در باره موارد ذيل ميباشد:
1-زنده كردن لغات فارسي باستاني.
2-فردوسي گرايي
3-تبليغات براي فردوسي و شاهنامه،
زنده كردن لغات فارسي باستاني، برگشت از تعاليم قرآن است
.....باري! اين همه سر و صدا و هياهو و غوغائي كه عليه عرب و حملۀ
عرب به ايران و تهمتها و افتراءهائي كه بستهاند و ميبندند، راجع
به عرب نيست؛ راجع به اسلام است. اينها قدرت ندارند علناً به
اسلام و قرآن و رسول خدا جسارت كنند، در پوشش عنوان عرب حمله
ميكنند.
فرهنگ ادبيّات ايران در زمان استعمار پهلوي، در قالب حفظ آثار
ملّي، با برانداختن لغات عربي در هالۀ لغات خارجي مستقيماً بر
نابودي روح اسلام ميكوشيد. اينك نيز در همان خطّ و مرز در تلاش
است.
زبان پهلوي و لغات نامأنوس را بر شيوۀ أحمد كسروي كه خود نيز از
اين زمره بود، از لابلاي لغات و كتب متروكه بيرون كشيده و بجاي
الفاظ شيرين و روان و مأنوس عربي كه فعلاً در زبان فارسي جاي
گرفته و ملاحت عجيبي بدان بخشيده است ميگذارند.
در زمان رضاخان و پسرش محمّد رضا پهلوي، در دربار، انجمن و
ص 142
مؤسّسهاي بود براي اين امور كه با وزارت معارف و فرهنگ رابطه
داشت؛ و براي از بين بردن لغات عربي و فرهنگ اسلام نهايت سعي و
كوشش را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستاني كه پشت مدرسۀ سپهسالار بود،
براي اين موضوع مالهاي ملّت بيچاره را ميخوردند و ميبردند.
نام مسجد را دمرگاه، و قبرستان را گورستان، و اجتماع را گردهمائي،
و جمعه را آدينه، و وسائل ارتباط جمعي را رسانههاي گروهي، و
خصوصاً و مخصوصاً را ويژه، و جمع و تفريق و ضرب و تقسيم را افزايش
و كاهش و زدن و بخش، نهادند؛ و همچنين سائر اصطلاحات رياضي را،
بطوريكه بعضي اوقات خود معلّمان گيج ميشدند و در اداي مقصود فرو
ميماندند. اينها همه براي دور كردن مردم از لغات قرآن است. براي
قطع رابطه و بريدن با نهج البلاغه است. براي عدم آشنائي مردم
به جمعه و جماعت
است. براي بيخبر داشتن ايشان از اين معارف اصيل است[156]
ص 143
برداشتن «طاء» از كلمات و بجاي آن «تاء» نهادن، مانند تبديل كتابت
لفظ طهران به تهران روي همين زمينه است؛ و همچنين دربارۀ سائر
حروف عربي مثل ظ و ص و ض و ع و غ و ث و ذ.
ص 144
اگر تدريس زبان عربي از دوران طفوليّت با كمال آساني و سادگي،
جزءِ برنامۀ اطفال باشد و همينطور بتدريج پيش آيد، در دوران دانشگاه
جوانان ما بخوبي از عهدۀ خواندن و نوشتن و تكلّم آن بر ميآيند؛ و
مراجعه به فرهنگ عظيم تاريخ و حديث و فقه و تفسير مينمايند و
سرشار از عرفان ميگردند.
امّا بر عكس زبان عربي را در دورههاي بالا قراردادهاند، آنهم با
اسلوبي غير صحيح و مشكل كه نه معلّم ميفهمد نه شاگرد. بالاخصّ
ميخواهند شاگردان را خسته و زده كنند. آنوقت براي رياضيّات از جبر
و حساب استدلالي و فيزيك و شيمي در نمرۀ امتحاني ضريب ميگذارند؛ و
براي عربي نه تنها ضريب نميگذارند، آنقدر آنرا بدون اهمّيّت و در
درجۀ پست ميگذارند كه وجود و عدمش مساوي ميباشد.
بالنّتيجه جوان دانشگاهي كه قرآن نميتواند بخواند بجاي خود، اصلاً
نوشتن را بلد نيست؛ و در نامه براي پدرش از آمريكا مينويسد: من
طَب كردهام(تب).
روابط جوانان را از علم و قرآن بريدند؛ و در سنّ كودكي براي تحصيل
به خارج، يعني كشور كفر فرستادند. طفلي كه هنوز بايد در دامان مادر
پرورش يابد، و سخن گفتن به پارسي و مخارج و لهجۀ حروف آنرا خوب
ياد نگرفته است، به او زبان انگليسي ياد دادند؛ و بدين كار غلط
مباهات هم مينمودند.
يكروز جواني زيبا در مسجد قائم بنزد من آمد و از مسائل نماز و وضوء و
غسل و تيمّم ميخواست بپرسد. اين جوان حرف زدن را بلد نبود، و
مثل خارجيهائي كه بخواهند فارسي سخن گويند، شُل و بيمزه حرف
ميزد.
ميگفت: من دكتر شدهام؛ از كودكي مرا به خارج فرستادهاند، حالا
برگشتهام. در اسلام تحقيقات كردهام و آنرا دين صحيح دانستهام،
و اينك ميخواهم مسائل خود را ياد بگيرم.
ص 145
خوب توجّه داريد مطلب از چه قرار است؟!
فردوسي گرايي:
اينهمه سر و صدا براي عظمت فردوسي، و جشنواره و هزاره و ساختن
مقبره، و دعوت خارجيان از تمام كشورها براي احياءِ شاهنامه، و
تجليل و تكريم از اين مرد خاسر زيان بردۀ تهيدست براي چيست؟!
براي آنست كه در برابر لغت قرآن و زبان عرب كه زبان اسلام و
زبان رسول الله است، سيسال عمر خود را به عشق دينارهاي سلطان
محمود غزنوي به باد داده و شاهنامۀ افسانهاي را گرد آورده است.
نزول سورۀ تكاثر، براي از بين بردن افتخار به موهومات ملّيگرائي است.
قرآن فاتحۀ مباهات و فخريّۀ به استخوانهاي پوسيدۀ نياكان را خوانده
است؛ و با نزول سورۀأَلْهَيٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي' زُرْتُمُ
الْمَقَابِرَ[157] ديگر كدام مرد عاقلي است كه به اوهام و موهومات
بگرود، و به نام و اعتبار پدران مرده و
ص 146
عظام پوسيدۀ آنها در ميان قبرها خوشدل گردد؟ او با گامهاي قويم
خويشتن خود در راه افتخار و شرف ميكوشد.
تبليغات براي فردوسي و شاهنامه، تبليغات عليه اسلام است.
فردوسي با شاهنامۀ افسانهاي خود كه كتاب شعر (يعني تخيّلات و
پندارهاي شاعرانه) است خواست باطلي را در مقابل قرآن عَلم كند؛ و
موهومي را در برابر يقين بر سر پا دارد. خداوند وي را به جزاي خودش
در دنيا رسانيد، و از عاقبتش در آخرت خبر نداريم. خودش ميگويد:
بسي رنج بردم در اين سال سي عجم زنده كردم بدين پارسي
چو از دست دادند گنج مرانبد حاصلي دسترنج مرا
ما در زمان خود هر كس را ديديم كه خواست عجم را در برابر اسلام
عَلم كند، و لغت پارسي را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسكنتي
عجيب جان داده است. فَاعْتَبِرُوا يَـٰآأُولِي الابْصَـٰرِ!
كلامي از علي دشتي
درست بخاطر دارم در حدود سي سال قبل مجلّهاي از مجلاّت «راهنماي
كتاب» مطالعه مينمودم كه در آن مقالهاي از علي دشتي راجع به
فردوسي و مقام و منزلت او نوشته بود. در اين مقاله اين مرد با
شيطنت مرموزي دشمني خود را با اسلام نشان ميداد.
اين مقاله دربارۀ فردوسي و شاهنامه بود. و بدين قسم مطلب را
برداشتكرده بود كه ملخّصش را ذكر ميكنيم:
بسياري از افراد دربارۀ فردوسي و تدوين شاهنامه سخن گفتهاند،
وليكن من ميخواهم در اينجا پردهاي را از اين امر براي دانشجويان
و اهل اطّلاع بردارم. اين مطلب ساليان دراز است كه در ذهن من
خلجان دارد، ولي بواسطۀ موانعي نميتوانستم ابراز كنم؛ و اينك
موقع آن رسيده كه آنرا به جوانان و محصّلين و ارباب فضل تقديم
دارم.
و آن نكته اينست كه: كشور ايران در ازمنۀ متماديه مورد حملات و هجوم
ص 147
اقوام اجنبي قرار گرفته، و ثروت و آباداني و كتابخانه و تمام
آثار ملّي آن بباد رفته است، همچون فتنۀ مغولان و غيرهم؛ ولي
هيچيك از اين حملات مانند حملۀ عرب زيانبخش نبود. زيرا آن حملات
فقط منوط به امور نظامي بوده و تخريب و غارت و فسادي را كه در
پي داشته است پس از مدّتي ترميم، و مبدّل به صلاح و آباداني
گرديده است.
امّا حملۀ عرب توأم با خوي تفاخرجوئي، و ديانت و تعليم و تربيت
آنها بوده؛ و لذا در نفوس مردم جاي گرفته و ريشه دوانيده بود. و
معلوم است كه با اصلاح و آباداني خارجي نميتوان نفوس و قلوب را
اصلاح نمود.
اين ببود تا فردوسي با تدوين شاهنامۀ خود در مقابل عرب، نشان داد
كه اصالت و ملّيّت ايراني است كه ميتواند در برابر آنها بايستد.
او با احياي زبان پارسي، و اين كتاب نفيس خود از آثار نياكان و
ملّيّت آنها پرده برداشت و ايران و ايراني را زنده و جاويد كرد.
از اينجهت است كه خدمت فردوسي بر اين آب و خاك از همه بيشتر و
شايان تقدير و تحسيني است كه احدي از شعراي ما بدين مقدار و پايه
نرسيدهاند. (اين بود ملخّص بيانات ايشان در آن مجلّه).
[158]
بالایی استاد شهید است!
.
.
.
چه دردناک است آنروز که مردم برای مرگ کسی شیرینی پخش کنند...کاش روزی برسد که برای مولودی پای بکوبیم...مولود کابینهای شریف و انسانی...
امیدوارم بهار مطبوعات ما همینطور بهارانه پیش برود...
.
.
.
اما این نوشتههای مورد نظر موضوع جالبی را به ذهنام خطوراند...
یاد آن اوایل افتادم که بعد ترور بهشتی ، رییس حزب جمهوری ، تعدادی از مردم شیرینی پخش میکردند و شادی خود را به گوش هم میرساندند و البته برخی شادیها هم به عزا نشست و این شادیها دیری نپایید...که البته در رسانهها ببینید شما فقط رد سوگواریها و «عزاعزاست» مردم را میبینید...
من تنها به خاطرات آنروزها اکتفا میکنم...
وقتی خانوادهی مرحوم رجائی افتخار میکنند زمانیکه میهمان برایشان میآمدهاست حتی خانواده رییسجمهور منتخب یک کپسول گاز پر نداشتهاند و از همسایه قرض میگرفتهاند...از خاطرم نمیرود وقتی خانوادهی محترم رییسجمهوری منتخب با وانتبار به اینور آنور میرفتند...خاطرم نمیرود آن برخورد تند رییسجمهور منتخب با فرش قرمز مستقر در فرودگاه که یعنی این تجملات طاغوتی از چیست...فراموش نمیکنم وقتی رییسجمهور منتخب در آن سازمان عریض و طویل جهانی کف پای برهنهی خویش را بهروی میز انداخت تا جای شکنجههای دوران طاغوت را نشان جهانیان بدهد...
با خود فکر کردم چهرا ما درغیاب ، عزیزکردههایمان بیشتر میشود؟...با هم به پارههایی از اندیشههای معلم شهید چشم میدوزیم که چهطور زادروز ترور این بزرگوار روز معلم میشود...
اگرچه معتقدم ترور یکی از ننگینترین روشهای مبارزه انسانیست...اما
کمی دقت کنید: اگر آن عزیزان از دسترفته امروز میبودند آیا اتفاق بهتری در جامعه میافتاد؟...فراموش نمیکنم وقتی «مقدم مراغهای» دلاورمرد آذری با آن درایت و شجاعت مثالزدنی در مجلس وقت به طرح تصویب شورای نگهبان میتاخت چهگونه رییس مجلس وقت مرحوم بهشتی او را بر سر جایاش نشاند...چهگونه میکروفون را از او گرفت...با تمام فیگورهای دموکراتمنشانهاش البته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بگذریم...من فقط عین نوشتههای فورواردی را برایتان اینجا بازمیگذارم...
تو خود بخوان حدیث مفصل از پارههای اندیشهی استاد مرحمتشده:
ديدگاههاي مرتضي مطهري نسبت به ايران و فرهنگ ايراني. خودتان قضاوت كنيد.:
مطهري : فردوسي مردي زيانكار بود.زنده كردن لغات فارسي باستاني،
برگشت از تعاليم قرآن است.
اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن
مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاءِ شاهنامه، و
تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردۀ تهیدست برای چیست؟!
برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و
زبان رسول الله است، سیسال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان
محمود غزنوی به باد داده و شاهنامۀ افسانهای را گرد آورده است.
پايگاه علوم و معارف اسلام.قسمتهايي از كتاب نورملكوت قرآن - تاليف آيت
الله مطهري/ جلد چهارم / قسمت ششم كه شامل مجموعه نظرات آيت الله مطهري
در باره موارد ذيل ميباشد:
1-زنده كردن لغات فارسي باستاني.
2-فردوسي گرايي
3-تبليغات براي فردوسي و شاهنامه،
زنده كردن لغات فارسي باستاني، برگشت از تعاليم قرآن است
.....باري! اين همه سر و صدا و هياهو و غوغائي كه عليه عرب و حملۀ
عرب به ايران و تهمتها و افتراءهائي كه بستهاند و ميبندند، راجع
به عرب نيست؛ راجع به اسلام است. اينها قدرت ندارند علناً به
اسلام و قرآن و رسول خدا جسارت كنند، در پوشش عنوان عرب حمله
ميكنند.
فرهنگ ادبيّات ايران در زمان استعمار پهلوي، در قالب حفظ آثار
ملّي، با برانداختن لغات عربي در هالۀ لغات خارجي مستقيماً بر
نابودي روح اسلام ميكوشيد. اينك نيز در همان خطّ و مرز در تلاش
است.
زبان پهلوي و لغات نامأنوس را بر شيوۀ أحمد كسروي كه خود نيز از
اين زمره بود، از لابلاي لغات و كتب متروكه بيرون كشيده و بجاي
الفاظ شيرين و روان و مأنوس عربي كه فعلاً در زبان فارسي جاي
گرفته و ملاحت عجيبي بدان بخشيده است ميگذارند.
در زمان رضاخان و پسرش محمّد رضا پهلوي، در دربار، انجمن و
ص 142
مؤسّسهاي بود براي اين امور كه با وزارت معارف و فرهنگ رابطه
داشت؛ و براي از بين بردن لغات عربي و فرهنگ اسلام نهايت سعي و
كوشش را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستاني كه پشت مدرسۀ سپهسالار بود،
براي اين موضوع مالهاي ملّت بيچاره را ميخوردند و ميبردند.
نام مسجد را دمرگاه، و قبرستان را گورستان، و اجتماع را گردهمائي،
و جمعه را آدينه، و وسائل ارتباط جمعي را رسانههاي گروهي، و
خصوصاً و مخصوصاً را ويژه، و جمع و تفريق و ضرب و تقسيم را افزايش
و كاهش و زدن و بخش، نهادند؛ و همچنين سائر اصطلاحات رياضي را،
بطوريكه بعضي اوقات خود معلّمان گيج ميشدند و در اداي مقصود فرو
ميماندند. اينها همه براي دور كردن مردم از لغات قرآن است. براي
قطع رابطه و بريدن با نهج البلاغه است. براي عدم آشنائي مردم
به جمعه و جماعت
است. براي بيخبر داشتن ايشان از اين معارف اصيل است[156]
ص 143
برداشتن «طاء» از كلمات و بجاي آن «تاء» نهادن، مانند تبديل كتابت
لفظ طهران به تهران روي همين زمينه است؛ و همچنين دربارۀ سائر
حروف عربي مثل ظ و ص و ض و ع و غ و ث و ذ.
ص 144
اگر تدريس زبان عربي از دوران طفوليّت با كمال آساني و سادگي،
جزءِ برنامۀ اطفال باشد و همينطور بتدريج پيش آيد، در دوران دانشگاه
جوانان ما بخوبي از عهدۀ خواندن و نوشتن و تكلّم آن بر ميآيند؛ و
مراجعه به فرهنگ عظيم تاريخ و حديث و فقه و تفسير مينمايند و
سرشار از عرفان ميگردند.
امّا بر عكس زبان عربي را در دورههاي بالا قراردادهاند، آنهم با
اسلوبي غير صحيح و مشكل كه نه معلّم ميفهمد نه شاگرد. بالاخصّ
ميخواهند شاگردان را خسته و زده كنند. آنوقت براي رياضيّات از جبر
و حساب استدلالي و فيزيك و شيمي در نمرۀ امتحاني ضريب ميگذارند؛ و
براي عربي نه تنها ضريب نميگذارند، آنقدر آنرا بدون اهمّيّت و در
درجۀ پست ميگذارند كه وجود و عدمش مساوي ميباشد.
بالنّتيجه جوان دانشگاهي كه قرآن نميتواند بخواند بجاي خود، اصلاً
نوشتن را بلد نيست؛ و در نامه براي پدرش از آمريكا مينويسد: من
طَب كردهام(تب).
روابط جوانان را از علم و قرآن بريدند؛ و در سنّ كودكي براي تحصيل
به خارج، يعني كشور كفر فرستادند. طفلي كه هنوز بايد در دامان مادر
پرورش يابد، و سخن گفتن به پارسي و مخارج و لهجۀ حروف آنرا خوب
ياد نگرفته است، به او زبان انگليسي ياد دادند؛ و بدين كار غلط
مباهات هم مينمودند.
يكروز جواني زيبا در مسجد قائم بنزد من آمد و از مسائل نماز و وضوء و
غسل و تيمّم ميخواست بپرسد. اين جوان حرف زدن را بلد نبود، و
مثل خارجيهائي كه بخواهند فارسي سخن گويند، شُل و بيمزه حرف
ميزد.
ميگفت: من دكتر شدهام؛ از كودكي مرا به خارج فرستادهاند، حالا
برگشتهام. در اسلام تحقيقات كردهام و آنرا دين صحيح دانستهام،
و اينك ميخواهم مسائل خود را ياد بگيرم.
ص 145
خوب توجّه داريد مطلب از چه قرار است؟!
فردوسي گرايي:
اينهمه سر و صدا براي عظمت فردوسي، و جشنواره و هزاره و ساختن
مقبره، و دعوت خارجيان از تمام كشورها براي احياءِ شاهنامه، و
تجليل و تكريم از اين مرد خاسر زيان بردۀ تهيدست براي چيست؟!
براي آنست كه در برابر لغت قرآن و زبان عرب كه زبان اسلام و
زبان رسول الله است، سيسال عمر خود را به عشق دينارهاي سلطان
محمود غزنوي به باد داده و شاهنامۀ افسانهاي را گرد آورده است.
نزول سورۀ تكاثر، براي از بين بردن افتخار به موهومات ملّيگرائي است.
قرآن فاتحۀ مباهات و فخريّۀ به استخوانهاي پوسيدۀ نياكان را خوانده
است؛ و با نزول سورۀأَلْهَيٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي' زُرْتُمُ
الْمَقَابِرَ[157] ديگر كدام مرد عاقلي است كه به اوهام و موهومات
بگرود، و به نام و اعتبار پدران مرده و
ص 146
عظام پوسيدۀ آنها در ميان قبرها خوشدل گردد؟ او با گامهاي قويم
خويشتن خود در راه افتخار و شرف ميكوشد.
تبليغات براي فردوسي و شاهنامه، تبليغات عليه اسلام است.
فردوسي با شاهنامۀ افسانهاي خود كه كتاب شعر (يعني تخيّلات و
پندارهاي شاعرانه) است خواست باطلي را در مقابل قرآن عَلم كند؛ و
موهومي را در برابر يقين بر سر پا دارد. خداوند وي را به جزاي خودش
در دنيا رسانيد، و از عاقبتش در آخرت خبر نداريم. خودش ميگويد:
بسي رنج بردم در اين سال سي عجم زنده كردم بدين پارسي
چو از دست دادند گنج مرانبد حاصلي دسترنج مرا
ما در زمان خود هر كس را ديديم كه خواست عجم را در برابر اسلام
عَلم كند، و لغت پارسي را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسكنتي
عجيب جان داده است. فَاعْتَبِرُوا يَـٰآأُولِي الابْصَـٰرِ!
كلامي از علي دشتي
درست بخاطر دارم در حدود سي سال قبل مجلّهاي از مجلاّت «راهنماي
كتاب» مطالعه مينمودم كه در آن مقالهاي از علي دشتي راجع به
فردوسي و مقام و منزلت او نوشته بود. در اين مقاله اين مرد با
شيطنت مرموزي دشمني خود را با اسلام نشان ميداد.
اين مقاله دربارۀ فردوسي و شاهنامه بود. و بدين قسم مطلب را
برداشتكرده بود كه ملخّصش را ذكر ميكنيم:
بسياري از افراد دربارۀ فردوسي و تدوين شاهنامه سخن گفتهاند،
وليكن من ميخواهم در اينجا پردهاي را از اين امر براي دانشجويان
و اهل اطّلاع بردارم. اين مطلب ساليان دراز است كه در ذهن من
خلجان دارد، ولي بواسطۀ موانعي نميتوانستم ابراز كنم؛ و اينك
موقع آن رسيده كه آنرا به جوانان و محصّلين و ارباب فضل تقديم
دارم.
و آن نكته اينست كه: كشور ايران در ازمنۀ متماديه مورد حملات و هجوم
ص 147
اقوام اجنبي قرار گرفته، و ثروت و آباداني و كتابخانه و تمام
آثار ملّي آن بباد رفته است، همچون فتنۀ مغولان و غيرهم؛ ولي
هيچيك از اين حملات مانند حملۀ عرب زيانبخش نبود. زيرا آن حملات
فقط منوط به امور نظامي بوده و تخريب و غارت و فسادي را كه در
پي داشته است پس از مدّتي ترميم، و مبدّل به صلاح و آباداني
گرديده است.
امّا حملۀ عرب توأم با خوي تفاخرجوئي، و ديانت و تعليم و تربيت
آنها بوده؛ و لذا در نفوس مردم جاي گرفته و ريشه دوانيده بود. و
معلوم است كه با اصلاح و آباداني خارجي نميتوان نفوس و قلوب را
اصلاح نمود.
اين ببود تا فردوسي با تدوين شاهنامۀ خود در مقابل عرب، نشان داد
كه اصالت و ملّيّت ايراني است كه ميتواند در برابر آنها بايستد.
او با احياي زبان پارسي، و اين كتاب نفيس خود از آثار نياكان و
ملّيّت آنها پرده برداشت و ايران و ايراني را زنده و جاويد كرد.
از اينجهت است كه خدمت فردوسي بر اين آب و خاك از همه بيشتر و
شايان تقدير و تحسيني است كه احدي از شعراي ما بدين مقدار و پايه
نرسيدهاند. (اين بود ملخّص بيانات ايشان در آن مجلّه).
[158]
بالایی استاد شهید است!
.
.
.
چه دردناک است آنروز که مردم برای مرگ کسی شیرینی پخش کنند...کاش روزی برسد که برای مولودی پای بکوبیم...مولود کابینهای شریف و انسانی...