بي تو              

Saturday, June 20, 2009

انبارگرداني

عارف سرگردان را مي‌گويند آن‌قدر نياموخت كه رداي ترسا بر تن كند...كليساي ارتدوكس او را در حد يك پير دير شايد مي‌پذيرفت...اما اين مرد شوريده چنان از آلت‌اش براي زنان شيفته مايه مي‌گرفت كه چشمان الكساندرا را نيز افسون كرد چنان‌كه ملكه، شفاي عاجل ملت را در گروي نه اصلاحات الكساندر دوم كه در پيش‌گويي او مي‌ديد...چنان‌كه بعدتر ملت روس نيز سقوط امپراتوري خانواده‌ي رومانوف را زير سر او مي‌ديد...

هنوز بر جادوي چشمان خواب‌انگيز روستازاده‌ي پكروفزكوي سيبري قصه‌ها مي‌گويند...اين مرد خداي آس و پاس، ‌روزي كج‌كول بر شانه‌هاي فراخ خويش افكند و زادگاه‌اش را به سوي سن پيترزبورگ ترك كرد...اين خواب‌نماي بزرگ راهي پاي‌تخت شد تا الكسي ، وارث تاج و تخت ، را درمان كند و خواب خويش را برملت شوريده راست كند...درمان خون‌ريزي هموفيلي الكسي فقط در جادوي چشمان او نفهته بود...هم‌او كه پيش‌تر دستان مريم باكره تن‌اش را متبرك كرده بود...

معجزه‌ي دعاي مرد خدا كارگر شد...طولي نكشيد كه عارف زن‌باره امين دربار شد...او حال تئوريسين سلطنت نيز بود...كار به آن‌جا كشيد كه نزديكان دربار نيز ديگر دخالت‌هاي خالصانه‌ي مرد رذل خدا را تاب نياوردند...هركس تلاش مي‌كرد تا با مستندات خود ، انبوه تزويرهاي مرد ساده‌دل را بر تزار افشا كند...اما نمك چشمان او طعم آش بي‌رمق سلطنت بود...ملكه تزارينا عشق و شهوت را در ركاب التزام او آويخت...طلسم دوام خاندان ، در چشمان رنگ‌به‌رنگ پير روس بود...

كم‌كم خود او نيز به توطئه‌هاي اطرافيان آگاه شده بود...در آخرين نامه‌اي كه گريگوري راسپوتين به تزار مي‌نويسد دو راه از فرجام جان خويش پيش روي آينده‌ي روس مي‌گذارد...اگر به دست برادران دهقان روس يعني همان مريدان و همان مومنان به وي كشته مي‌شد تزار را هراسي نبايد مي‌بود...اما اگر دست اشرافيان و ملتزمان تزار به خون او آلوده مي‌شد، تباهي ، روسيه را فرامي‌گرفت و برادر برادر را مي‌كشت و تخم نفرت بر همه‌جا پراكنده مي‌شد...و اين بلا تا 25 سال بعد ادامه مي‌يافت..

« تزار سرزمين روسيه! اگر صداي زنگ را شنيدي و دريافتي گرگوري كشته شده بدان كه ؛ اگر خويشاوندان‌ات مرا كشته باشند همه خانواده‌ات، يعني تك‌تك فرزندان و اقوام‌ات تا دو سال ديگر به هلاكت مي‌رسند. به دست ملت روسيه كشته مي‌شوند...مرا مي‌كشند. ديگر جزء زنده‌گان نيستم. دعا كن. دعا كن، قوي باش، به خانواده سعادت‌مندت بينديش. (7 دسامبر 1916) »

23 روز بعد ، راسپوتين به دست خويشان تزار نيكلاي دوم كشته شد.

19 ماه پس از قتل راسپوتين امپراتوري تزار با قتل تزار و هم‌سرش به ره‌بري لنين كله‌پا شد...

امروز تنها چيزي كه از راسپوتين به‌جاي مانده است آلت بسيار بزرگ و راست‌كردار اوست كه در موزه‌ي دانش جنسي روسيه و در انظار به‌نمايش گذارده‌اند تا مردم روس ، تاريخ قيام ِراستين خويش را از نزديك‌تر مرور كنند..

و نيز اين‌جا