بي تو              

Tuesday, July 7, 2009

خل‌واره

چند چيز بر هر ايراني خواندن‌اش واجب است...يكي صحيفه‌ي نور...ديگري توضيح‌المسائل...برخي از مراجع در پايان رساله‌ي خود شرح لغات و اصطلاحات فقهي را آورده‌اند كه براي آن‌دسته كه ناشناس‌اند مفيد فايده خواهد بود...
.
.
.
اگر مي‌خواهيد زبان فارسي‌تان پربار شود به‌سراغ حكماي اشراقي برويد و بعد از آن از خوان رنگين عرفاي صدرنشين بخوريد...آن‌چنان از معنا ، تهي مي‌شويد و خود كلمه مي‌شويد كه خواهيد دانست چه‌را آن قائد راحل ان‌قدر بر «وحدت كلمه» پاي‌ مي‌فشرد...خواهيد دانست چه‌را «علم كلام» انقدر عزيز است و حالا ره‌بر شاعرمان چه‌را هيچ وسواس بر انتخاب واژه ندارد و چه‌را در ادبيات غرب ، نقد ، «جان ِصدا» مي‌شود و نقد يعني برش عمودي...در عوض ، اين‌جا ، هيچ محوري براي كلمات نمي‌بيني...

چه‌را مكاتب ادبي ما استفراغ ادبي هم نيستند و اصلاً چه‌را «مكتب» بايد ترجمان ism باشد كه سرشته از science است...چه‌را انقدر كندذهن‌ايم كه هنوز ديكتاتوري آمريكاي لاتين را قرينه‌ي ايران اسلامي مي‌دانيم؟...هنوز فكر مي كنيم مدل طبقاتي غرب كه به منشور حقوق بشر انجاميد دقيقاً تجربه‌اي آشنا بر الگوي ارباب-رعيت‌اي ايراني‌ست كه حتي از نوكر خانه‌زاد «موژيك» روسي هم سواست...كه بعدش بخواهيم با رولت روسي حزب توده از دل بولشوويسم مكتب ماركسيسم عرفاني خويش را ببريم...

حتي خود اين «مكتب» برگردان «قواره» يا همان style هم نبوده است...و چه‌راهاي بي‌شمار كه سرش مي‌رسد به اين‌كه چه‌را ادبيات داستاني ما انقدر عقب‌مانده است...چه‌را هنوز كليله و دمنه و هزار و يك‌شب اوج نگاه درست است و بايد خواندشان و خواندشان و خواندشان...

چه‌را مدت‌ها بر سر ترجمان لغت‌به‌لغت و نقشي كه critic در «بسته‌هاي پيش‌نهادي» بازي مي‌كرد مچل بوديم و نمي‌دانستيم ره‌بر ما ارزشي براي معنا قائل ني‌ست و آن‌چنان در «وحدت كلمه» جاري‌ست و آن‌چنان در فورم انتخابي خود غرق است كه همان‌طور عارف نامي هانتكه‌ي ماترياليست مي‌گفت: «در» مدلول «چوب» ني‌ست و «در» در صحنه دقيقاً مصداق خود «در» است و هيچ استعلاي معنا ندارد...هانتكه به‌درستي بر ديكتاتوري كلمه انگشت گذاشت و با نبوغ هرچه تمام‌تر «كاسپار هاوزر» را الگوي مناسب بالكاني خويش انتخاب كرد...بالكان «سفره‌ي زبان مادري» براي كليشه‌ي شيرين ِ«طبع»‌اي ديرآشناست...اسلاو ، يعني مام ميهن...يعني بحران هويت...يعني مسقط‌ الراس...يعني «به‌كجا مي‌روم آخر»...
كاش ملتي بوديم كه به‌جاي خواندن تفاله‌هاي تصويري آمريكا و قراضه‌هاي سياسي آمريكاي لاتين به ادبيات بالكان رجوع مي‌كرديم كه نسخ خوبي براي‌مان است...كاش به‌جاي براتي‌گان سنگ‌شوي ِرفوشده به سراغ اصل جنس و هانتكه مي‌رفتيم...
.
.
.
خيلي دوست دارم روزي توضيح‌المسائل تصويري هم به بازار بيايد...شايد روزي حضرت آيت‌الله صانعي دامت تأييداته نيز هم‌چون هميشه خط-شكني كنند و اين كار خير را به عهده گيرند...فكرش را بكن تصويرساز اين كتاب مانا نيستاني هم باشد...