i feel u
مدتها بود كه از احسان خبري نداشتم...هنوز لهجهي تورك اروميهاياش را يادم است...بچهاي بود كه خيلي گيج ميزد...با آن گوشهاي بلبله و پوست شيربرنجياش...يك تورك واقعي بود...مادرش مادرزاد يك زن عاشق بود...از چشمان هميشه خنداناش سوز ميباريد...چه لهجهي شيرين توركي داشت...بهگمانم دبير فيزيك بود...خواهر احسان ، آسيه ، را كه مثل يك خواهر كوچولو خوب ياد دارم...هنوز پاي چشم كبود زنعموي احسان ، زن مهدي ، يادم است...جاي باتون شُرطهها بود...همان سال كه برائت از مشركين به قيمت خون ايرانيها تمام شد ، از مكه زخم و زيل بازگشتند...من از خانوادهي باكريها ، كپسول گاز بوتان و زمستان بس ناجوانمرد دهه شصت يادم مانده است...سرماي زمستان و شيرزناناي كه جز احترام چيزي از ايشان ياد ندارم...
ديشب وقتي شنيدم احسان توي زندان بدجور كتك ميخورده است تنام لرزيد...وقتي شنيدم حتي به فرزند سردارشان هم رحم نكردهاند سخت بر خويش لرزيدم...چه بر ما رفته است؟...
آقاي سردار رضايي گرامي! هنوز ديدارهاي مهربانانهي شما را با علم و كتل ممد بوقيتان ، حاجي بخشي ، يادم مانده است...هنوز يادم است چهطور عزت بر اين خانواده ميگذاشتيد...آيا خبر از احسان باكري داريد؟...
اميدوارم اين اخبار دروغ باشد...اميدوارم تمام اينروزها دروغ باشد...من دستام از همهجا كوتاه است و تنها شايعه پشت شايعه ميشنوم...
آخرينبار كه احسان را ديدم در فيلم مستند ملاقليپور و در كنار خواهر عروس ، آسيه كوچولو ، بود...
يادشان بهخير...
ديشب وقتي شنيدم احسان توي زندان بدجور كتك ميخورده است تنام لرزيد...وقتي شنيدم حتي به فرزند سردارشان هم رحم نكردهاند سخت بر خويش لرزيدم...چه بر ما رفته است؟...
آقاي سردار رضايي گرامي! هنوز ديدارهاي مهربانانهي شما را با علم و كتل ممد بوقيتان ، حاجي بخشي ، يادم مانده است...هنوز يادم است چهطور عزت بر اين خانواده ميگذاشتيد...آيا خبر از احسان باكري داريد؟...
اميدوارم اين اخبار دروغ باشد...اميدوارم تمام اينروزها دروغ باشد...من دستام از همهجا كوتاه است و تنها شايعه پشت شايعه ميشنوم...
آخرينبار كه احسان را ديدم در فيلم مستند ملاقليپور و در كنار خواهر عروس ، آسيه كوچولو ، بود...
يادشان بهخير...